مصاحبه مکینزی با مایکل دل: تغییر کن یا بمیر
مایکل دل، بنیانگذار و مدیرعامل Dell Technologies، در مصاحبهای با مککینزی از تجربیات چهل ساله…
۱۴ آبان ۱۴۰۳
سیاوش شهشهانی، محقق و استاد ریاضیات است. شهشهانی در سال ۱۳۴۸ از رساله دکتری خود در دانشگاه برکلی دفاع کرد و از همان زمان در دانشگا ههای برکلی، نور ثوسترن، ویسکانسین و میشیگان تدریس کرد و در سال ۱۳۵۳ پس از بازگشت به ایران، به عضویت هیات علمی دانشگاه صنعتی شریف درآمد.
از چه زمانی با آقای تابش آشنا شدید و فرایند آشناییتان چگونه بود؟
عرض شود من سال ۵۳ که آمدم ایران و وارد دانشگاه آریامهر آنوقت یا همان شریف امروز شدم آقای تابش هنوز دانشجوی کارشناسی بود. گمان میکنمایشان سال ۴۸ وارد شده بود ولی آن روزها اعتصاب زیاد بود و تقریباً هیچکس چهارساله فارغالتحصیل نمیشد علاوه بر اینکه یک عده چند ماهی در هتل اوین میگذراندند یا جاهای دیگر. کسی تقریباً سروقت فارغالتحصیل نمیشد. ایشان اواخر تحصیلش بود. گمان میکنم ترم اولی که من آمدم در پاییز سال ۵۳ ترم آخرایشان بوده باشد.
دوره لیسانس؟
بله دوره لیسانس. دقیقاً کم و کیفش را به یاد نمیآورم که چطور آشنا شدهام اما شناختمایشان را. با یک عده از همدورههایایشان آشنا شدیم بعدایشان بورس گرفت. در آن زمان داشتند دانشگاه صنعتی اصفهان را راه میانداختند و قرار بود دانشگاه آریامهر کاملاً به اصفهان منتقل شود؛ و یک پروژهای بود که آقای دکتر ضرغامی مسئول آن بود و به یک عدهای هم بورس میداد تا به خارج بروند و بیایند و هیأت علمی دانشگاه صنعتی در اصفهان شوند. آقای تابش هم یکی از این بورسها را فکر میکنم داشت. دیگر منایشان را ندیدم. ایشان گویا رفت دانشگاه سیراکیوس آمریکا. بعد از آنایشان را بعد از انقلاب دیدم. نمیدانم کارش را رها کرد بعد از فوقلیسانس بازگشت یا اینکه فراخوان شده بود چون من میدانم که وقتی میخواستند دانشگاه صنعتی اصفهان را راه بیندازند عجلهای در کار بود، آقای دکتر ضرغامی یک عدهای از دوستان را خواسته بود که زودتر بیایند تا برای راهاندازی کمک کنند تا بعداً برای ادامه تحصیل بروند. بههرحال آقای تابش بازگشت و شد یکی از ارکان راهاندازی دانشگاه صنعتی اصفهان.
آشنایی بعدی من باایشان در ارتباطهایی بود که بین این دو دانشگاه بهاصطلاح خواهر برادر داشتیم، مثل کنفرانس ریاضی که در دانشگاه صنعتی اصفهان برگزار شد که من رفتم. ایشان با ما مشورتهایی میکرد و باایشان ارتباطهایی داشتم. ایشان مدت زیادی آنجا بود همانطور که گفتمایشان یکی از ارکان راهاندازی آنجا بود. فکر میکنم مرکز کامپیوتر آنجا را اداره میکرد مدتی اگر اشتباه نکنم و بخش ریاضی را یا شاید هم بخشی از دانشکده علوم را. بههرحال در یک مقطعیایشان علاقهمند شد که به تهران بیاید. زمانی بود که دانشکده ما در تهران قبل از انقلاب و حتی تا مدتی بعد از انقلاب نامش دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر بود. بعد ما درست در همان شرایط تصمیم گرفته بودیم علوم کامپیوتر جدا شود و تبدیل شود به دانشکده مهندسی کامپیوتر و نام دانشکدهمان را بگذاریم دانشکده علوم ریاضی. با این تفکر که بعدها هم میشود علوم کامپیوتر را به داخل دانشکده بیاوریم. ولی کامپیوتریهای ما که تعدادشان هم زیاد نبود اکثریت به خارج رفته بودند و دیگر زیاد نداشتیم. حتی یک آزمایشگاه کامپیوتر در طبقه زیرین دانشکده داشتیم که بعد از انقلاب به دست جهاد دانشگاهی سپرده شده بود. بعد از جهاد دانشگاهی هم به دست دانشجویان خودمان سپرده شد که خیلی خوب ادارهاش میکردند از جمله آقای مهندس سعادت که بعدها این دانشجویان وقتی دانشکده مهندسی کامپیوتر تشکیل شد کوچ داده شدند به آنجا؛ بنابراین ما برای اداره آزمایشگاه کامپیوتر مشکل داشتیم. توجیه من برای اینکه آقای تابش را به تهران بیاوریم و استخدام بکنیم این بود کهایشان میتوانند کمک بکنند ما آزمایشگاه را راه بیندازیم. البته کار آسانی نبود زیرا در دانشکده ما به طور سنتی رشته قوی ریاضیات محض بود وایشان هم بیشتر درسهایی که گرفته بودند کامپیوتر و کاربردی بود، از آن نظر ممکن بود توجیهپذیر نباشد اما توجیهی که ما داشتیم برای آن این بود کهایشان میتواند کمک بکند تا آزمایشگاه کامپیوتر راه بیفتد. ضمن اینکه من در ذهنم خیلی چیزهای دیگری هم بود چون مدیریتایشان را در دانشگاه صنعتی اصفهان دیده بودم و خیلی دلم میخواستایشان باشد. آن زمان من رئیس دانشکده بودم فکر میکردم اگرایشان به تهران بیاید کمک خیلی بزرگی میتواند باشد در امور مختلف از جمله اینکه داشتیم المپیاد ریاضی را راه میانداختیم و فکر میکردیمایشان میتواند باز کمک بزرگی هم در آن باشد که بود. بههرحال موافقت شد کهایشان از صنعتی اصفهان منتقل شود.
مربوط به چه سالی میشود؟
من فکر میکنم از ریاست کنار رفته بودم. مقدماتش فراهم شده بود، احتمالاً سال ۶۷- ۶۸ بوده است اگر اشتباه نکنم.
اواخر دهه ۶۰ میشود.
اواخر دهه ۶۰ بوده است مسلماً.
به تهران آمدند و شروع کردند به تدریس چه رشته و چه درسهایی در دانشگاه شریف؟
ایشان اول بیشتر درسهای عمومی میداد؛ و بعد درگیر راهاندازی آزمایشگاه شد و خیلی زود به خاطر قابلیتهای اجراییای کهایشان داشت دو دوره معاون دانشکده شد و دو دوره هم رئیس دانشکده بود و این دورهای بود که در واقع اوایل دوره المپیاد بود و نقش مهمی داشتایشان در اینکه آموزش بچههای المپیاد در دانشکده ما انجام شود. به انواع مختلفایشان کمک کرد به رونق دانشکده، از طریق آوردن دانشجوهای خیلی خوب که خیلیهایشان از بچههای المپیادی بودند و دیگرانی که شاید المپیادی هم نبوده باشند اما از کیفیت خیلی بالایی برخوردار بودند.
المپیاد ریاضی؟
بله. اولین المپیادی که راه افتاد المپیاد ریاضی بود.
دوره اول المپیاد ریاضی را خاطرتان هست که چه کسانی شرکت کردند؟
کسی که مدال برنز را گرفت مجید… بود؛ که نامشان را به خاطر نمیآورم. ایشان از قزوین بود که در واقع تجربی شرکت کرده بود و میخواست به پزشکی برود اما تغییر رشته داد و آمد ریاضی و بیشتر کامپیوتر خواند و الآن در آمریکا برنامهنویسی میکند. شش نفری که بودند هر شش نفرشان را میشناختم. یکیشان اگر اشتباه نکنم ثابتی یا ثابت از شیراز بود.
کسی از دورهاولیها اکنون در ایران هست؟
واقعیتش این است که من تنها کسی که میشناختم همان آقای ثابت بود در شیراز که احتمالاً ایران است اما نمیدانم؛ یکی از آنها اتفاقاً نسبت خانوادگی با آقای تابش داشت اما نمیدانم کجاست. این دوره اول را هم آقای تابش درگیر نبود. فکر میکنم قبل از آنکه آقای تابش سال ۶۶ به تهران بیاید آقای نجفی سرپرست تیم بود. عرضم به حضورتان که فکر میکنم بعد از دوره وزارت آقای نجفی بود. ایشان وزیر آموزشوپرورش بود و خیلی هم علاقهمند بود و فارغالتحصیل دانشکده ما بود. فکر میکنم آقای تابش از دوره سوم درگیر شد بنابراین شاید سال ۶۸ به تهران آمده باشد.
هر سال برگزار میشد؟
بله تابستان هر سال.
آقای دکتر تابش سرپرست تیم شدند؟
ایشان دوره نسبتاً طولانیای عملاً آن را میگرداند. هم به عنوان سرپرست تیم و هم به عنوان رهبر امور تیم. ایشان با مرکز دانشپژوهان جوان مرکزی که المپیادها را میگرداند درگیری خیلی مفصلی داشت؛ و بعد نقش داشت در راهاندازی المپیاد کامپیوتر.
المپیاد کامپیوتر در همان دانشکده شروع شد؟
خیر. المپیاد کامپیوتر پنج شش سال بعد آن در دانشکده مهندسی کامپیوتر شروع شد ولی باز با همکاری آقای تابش و آقای قدسی از دانشکده مهندسی کامپیوتر.
آقای تابش همچنان در همان دانشکده ریاضی تدریس میکردند؟
بله. آقای تابش در تمام مدت در دانشکده ریاضی بودند.
به دانشکده کامپیوتر نرفتند دیگر؟
خیر. ایشان دانشکده ریاضی بودند در واقع در خاک و در محیط آنجا بزرگ شده بودند. ارتباطش هم با ما بود بیشتر. چون کادری که برای دانشکده مهندسی کامپیوتر بعداً آمد به غیر از آقای قدسی که از قدیم دانشجوی دانشکده خودمان بود بقیه افراد تازه بودند. البتهایشان لیسانس مهندسی علوم در ریاضی داشت. منتها درس کامپیوتر بیشتر گرفته بود. نقش خیلی مهمی در المپیاد ریاضی و شناخت این بچهها داشت.
بارزترین خصوصیات اخلاقیشان فکر میکنید در دورانی که همکار بودید چه بوده است؟
من بهتر است به دو چیز اشاره کنم. یکی اینکهایشان بسیار اهل عمل است. کاری را معطل نمیکند. کاری که باید انجام بشود فوری دستبهکار میشود و انجام میدهد. سرعت عمل و آمادگیاش برای شروع کار خیلی جالب بود. من همیشه میگفتم برای هر کاری روتین و الگوریتم دارد. ایشان برعکس خصوصیات من بود. من قبل کاری باید مینشستم فکر کنم. وقتی میخواستیم کاری حتماً راه بیفتد میگفتم یحیی تو شروع کن چیزی بنویس. خیلی وقتها ممکن بود چیزی را که او نوشته بود عوض کنم اما وقتی او شروع نمیکرد نمیتوانستم ادامه بدهم. این خصوصیت خیلی مهم را داشت. از نظر من واقعاً تابش یک مدیر تکنوکرات است. این مدیر تکنوکرات که میگویم یکی به علت این خصوصیتش است؛ و دیگری اینکهایشان خیلی خوب استعدادشناس بود در مورد جوانها. خیلی خوب تشخیص میداد که چه کسانی قابلیت کار دارند و چه نوع قابلیتی دارند و به خصوص آدمهایی که خودشان همت داشتند، خیلی حامی آنها بود و در واقع همهجور شرایط را برایشان مهیا میکرد. بسیاری از شرکتهای اقماری که اطراف دانشگاه مازده شد به همت تابش بود. کارهایی که الآن راجع به شرکتهای دانشبنیان میشود عملاً تابش راه انداخته بود.
پروسه خاصی برای این کار بود یا دلی هماهنگ میشد و پیش میرفت؟
خیلی چیزها را همینجوری راهحلشان را پیدا میکرد. ارتباطات زیادی داشت طبعاً و مسألهحلکن بود و میتوانست کارها را راه بیندازد. من همیشه به او میگفتم، تو ممکن است شاعر و هنرمند بزرگی نشوی اما تکنوکرات و مدیر بسیار استثناییای هستی. واقعاً هم همینگونه بود. ما حتی گاهی دچار مشکل میشدیم با هم. یکی دیگر از فعالیتهایی کهایشان و آقای دیگری به نام فرخ وطن راه انداخت؛ اولایشان در صنعتی اصفهان مجلهای داشت به نام پیک ریاضی. چون این مجله دانشگاهی بود برد زیادی نداشت به آن صورت. ایشان وقتی آمد تهران به فکر رفت به کمک مرکز نشر دانشگاهی مجلهای را تبدیل کنند به مجله ملی که بالاخره نامش شد نشر ریاضی. مثل نشر دانش که مرکز نشر آنلاین است. از من خواستند بپذیرم بشوم مدیرمسئول که من خیلی گرفتار بودم آن زمان و نمیتوانستم قبول بکنم. کس دیگری اول کار را قبول کرد ولی بههرحال شروعکننده آن آقای تابش و آقای وطن بودند که آقای وطن هم بعد از مدتی رفتند. آقای تابش در واقع محرک اولیه این کار بود. بعد از آن مدت کوتاهی من شدم مدیرمسئول و آقای تابش هم جزء هیأت تحریریه بود و ما با هم گاهی اوقات مشکل داشتیم. مشکلمان این بود که من کمی کمالگرا بودم از بعضی نظرها. آقای تابش شدیداً بحث داشت و میگفت اگر مجله بخواهد مؤثر باشد و بگیرد، باید سروقت دربیاید. گاهی وقتها باید فدا کرد فلان چیز را. من هم درست برعکس بودم و گاهی اوقات مجلهمان یک ماه متوقف میشد به خاطر اینکه یک عکس مناسب برای روی جلد من نمیتوانستم پیدا کنم. اینها باعث شد که آقای تابش با مجله قهر کرد و از هیأت تحریریه خارج شد و رفت. میخواهم بگویم که چقدر عملگرا بود.
انتشار آن مجله چگونه بود؟
قرار بود هر شش ماه یک بار دربیاید اما گاهی تأخیر پیدا میکرد و با روحیه تکنوکراتیک تابش اصلاً سازگار نبود و عرضم به حضورتان که در چند سال آخرایشان دیگر نبود. البته رفاقت ما حفظ بود. غرض من از گفتن آن این بود که من کم دیدم در ایران چنین آدمی را. چندتا خصوصیت را گفتم یکی اینکه استعدادها را خوب میشناخت. دستبهعمل بود و معطل نمیکرد. اگر قرار بود گزارشی نوشته شود بلافاصله قلمش را درمیآورد و شروع میکرد به نوشتن. یک خصوصیت دیگر که داشت این بود که پا روی پای کسی نمیگذاشت حتیالمقدور. ایشان خیلی مراقب بود رفتاری نکند که کسی فکر کند مثلاً کم به آن ارزش داده شده است. خیلی سعی میکرد نقش دیگران را پررنگ بکند به ضرر نقش خودش و هستند همیشه آدمهایی که به هیچ وجه راضی نمیشوند. این سه خصوصیت باعث میشد که به نظر منایشان یک تکنوکرات کمنظیر باشد.
رابطهاش با دانشجوها چطور بود؟
بسیار خوب بود. ایشان معاون خیلی فعالی بود و نقش بسیار پررنگی داشت. انعطاف و محیطی که در دانشکده برای دانشجویان ایجاد کرد یکی از شاخصهای بزرگ دانشکده ما شد. این باعث شد دانشکده ریاضی ما بشود پاتوق ریاضی کل ممکلت.
بچهها از همه جا، از کرمان، از شیراز، از اهواز، هرکس که علاقهمند جدی بود میآمد یک مدت با بچههای ما ارتباط میگرفت. امکانی به وجود آورده بود که کمک میکرد به بچههای قوی در فارغالتحصیلی تا بتوانند درسهای سطح پایینتر را جایگزین کنند و به جای آن درسهای سطح بالاتر کارشناسی ارشد یا حتی دکتری بگیرند؛ و این به مذاق بعضیها خوش نمیآمد؛ اما این واقعاً یکی از موضوعاتی بود که باعث شد دانشکده ما خیلی پا بگیرد در بین دانشجویان قوی. ایشان وقتی سرپرست تیم بودند هر دوره المپیاد باید یکسری مسأله پیشنهاد میدادند از بین مسائلی که از دانشگاههای مختلف میآمد و انتخاب میشد. بعد از اینکه مثلاً مریم میرزاخانی دو دوره طلا گرفته بود خیلی در طرح مسأله با تابش همکاری میکرد. گاهی شبها دیر وقت مریم و چند نفر دیگر منزل تابش شام میخوردند تا بتوانند مسأله طرح بکنند و بفرستند. آنجا بود که تابش خیلی اعتقاد پیدا کرد به آینده مریم. خیلی شاید بیشتر از اکثریت. به منزله استعداد بودند بچههای دیگر؛ اما خصوصیات ویژه مریم میرزاخانی را تابش کشف کرد. میگفت نه تنها آن همت و جاهطلبی به معنای خوب را برای اینکه چیزی شود دارد بلکه پشتکار و همه خصوصیات را دارد.
در جریان چپ کردن اتوبوس المپیادیها چه اتفاقی افتاد؟
ایشان آن زمان رئیس دانشکده بود. طبعاً برای او خیلی تلخ بود. چون به عنوان رئیس دانشکده این اتوبوس را بسیج کرده بود از دانشگاه که بچهها را ببرد. هم بچههای ما بودند و هم چند نفر از دانشگاههای دیگر. یکی از تلخترین خاطرات تابش و همه ما همین جریان است. من یادم است شش صبح بود که به من زنگ زد و گفت چنین اتفاقی افتاده است و نمیدانیم چه کنیم. رئیس دانشگاه را خبر کرده بود و دقیقاً به یاد ندارم اما گمان میکنم گفتم از طریق آقای نجفی تماس بگیریم با رئیسجمهور که آقای خاتمی بود؛ و تماس گرفتیم که آقای خاتمی دستور دادند بخشی از بیمارستان امام خمینی را خالی کردند برای بچهها. یکی از بدترین خاطرات این دوره است.
آقای تابش بعداً عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی شدند؟
چیزی که من به یاد دارم دورهای درباره واژهگزینی بود که چند نفر ما دعوت شده بودیم که آقای تابش هم بودند. یکی از دوستانمان که دانشجوی ما بود روزبه پورنادر خیلی مسلط بود به خط فارسی. یکی از کمیسیونهایی بود برای برگرداندن کلمات فارسی به دومیِن انگلیسی چون هرکسی به میل خودش هرجور میخواست این کار را میکرد، سعی کرده بودند یک استانداردی به وجود بیاورند. به خاطر آن قرار شد به فرهنگستان برویم و از آن دفاع کنیم و راجع به آن صحبت کنیم.
واژه خاصی پیشنهاد دادید در آن دوره؟
خیر. ما واژهگزینی نمیکردیم. ما راجع به رسمالخط صحبت میکردیم در آن دوره که من بودم. نمیدانم آقای تابش فرای آن دوره هم بودهاند یا نبودهاند اما واژهگزینی فرهنگستان همچنان ادامه دارد. کسی که احتمالاً خوب در مورد آن میداند آقای مشایخ است. چون گمان میکنمایشان در تمام این مدت در جریان بودهاند.
آقای تابش جزء شورای عالی انفورماتیک هم بودند؟
فکر میکنم بله. بنده خیلی در جریانش نیستم؛ اما میدانم کهایشان در سازمان برنامه، سازمان مدیریت، درگیر بود در مورد استاندارد فارسی. این دوستان ما مثل روزبه پورنادر که با آقای تابش کار میکردند شدیداً فعال بودند از نظر فنی.
هنوز با آقای تابش رابطه دارید؟
گهگاهی. آخرین باری کهایشان را دیدم برمیگردد به ۱۱ ماه پیش که بنده کالیفرنیا بودم. یک روز را باایشان بودیم. رفتیم سر قبر مریم میرزاخانی. عصر هم با یک عده دیگری از بچههای شریف بودیم. البته از طریقایمیل داریم رابطه داریم با همدیگر.
یک دورهای آقای تابش مهاجرت کردند، چگونه بود این وضعیت؟
یک رئیس دانشگاه داشتیم که گویا زمانی دانشجوی دانشگاه صنعتی اصفهان بوده است که نمیدانم آن زمان با آقای تابش در آنجا درگیری داشته است یا خیر. به بعضیها علاقه نداشت. عدهای از دوستان را قبل از موعد تصمیم گرفت بازنشسته کند. رؤسای دانشگاه برای بعضی موارد یک اختیارات قانونیای دارند. بعد از اینکه آقای تابش یک دورههایی کارهای بسیار اساسی کرده بود در مرکز کامپیوتر دانشگاه و آنجا را واقعاً راه انداخت؛ اینترنت دانشگاه را راه انداخت، رئیس جدید دانشگاه که آمد نه تنها دوره آقای تابش تمام شد وایشان را دیگر ابقا نکرد بلکه بعد از یک مدتیایشان و یک عده دیگر را قبل از موعد بازنشسته کرد. بنابراین از آنجا که تابش آدمی نبود که بیفعالیت باقی بماند- زیرا آنجا بودند دوستان دیگری به خصوص بچههای فارغالتحصیلی که همگی بچههای استاد تابش بودند و اکثراً رفته بودند سیلیکونولی استنفورد و خیلی دلشان میخواست تابش برود آنجا و با آنها باشد- تابش از این موقعیت بازنشستگی استفاده کرد و رفت آنجا و خلاصه دیگر ماندنی شد از آن زمان. بعد آن دوستانی که زود بازنشسته شدند رفتند دیوان عدالت اداری و پس گرفتند؛ یعنی میتوانستند برگردند اما آقای تابش تصمیم گرفتند دیگر استفاده نکنند.
الآن به ایران میآیند و میروند؟
از آن تاریخ نیامده است. چند بار آن طرف دیدمشان و ایشان نیامدند.
چه کار مشترک دیگری با هم انجام دادهاید؟
در دانشکده که در واقع به طور روزمره با یکدیگر کار میکردیم. همدیگر را زیاد میدیدیم و با هم من از نظر ریاضی و او از نظر کامپیوتر فعالیت میکردیم؛ و در مجله نشر ریاضی هم مدتی با هم بودیم دیگر. سمیناری روزهای سهشنبه در تعطیلی دانشگاهها دوره انقلاب فرهنگی برگزار میشد که من و افراد دیگری راه انداخته بودیم که آقای تابش یک بار از اصفهان آمد و سخنرانی کرد. کارهای دیگری هم میکردیم در حوزه اینترنت؛ ابتدا در دانشگاه صنعتی شریف بود با وجود اینکه اولین دانشگاهی بود که به IPM وصل شد، منتها کسانی که یک زمانی در مرکز کامپیوتر آنجا بودند تمایل به اینترنت نداشتند و بیشتر تمایل به بیتنت داشتند. جریانش این بود که دانشگاه یک هزینه بزرگی کرده بود و یک سیستم بزرگ وکس خریده بود. کامپیوترهای وکس همه دانشگاه را گرفته بود و ما که اول درIPM شبکه راه انداختیم روی بیتنت بودیم. در نتیجه دانشگاه صنعتی شریف فکر میکرد موقعیتایدهالی دارد برای اینکه به مرکز بیتنت ایران تبدیل شود. به همین دلیل کسانی که آنجا بودند وقتی میخواستیم سوئیچ کنیم از بیتنت بر اینترنت، زیاد تمایل به این کار نداشتند. چون هنوز سیستم وکس دانشگاه وجود داشت و میخواستند آن را توسعه بدهند. دوره تابش بود که در واقع اینترنت راه افتاد. ما همکاریهایی داشتیم. دانشگاه تهران آمد یک خط تاریک گرفت آن زمان با IPM. احتمالاً مخابرات فیبرهای نوری تاریک را هماکنون قطع کرده است. من آن زمان آقای تابش را تشویق کردم که دانشگاه صنعتی هم بگیرد. ولی او نظرات متفاوتی داشت و فیبرنوری گرفتند از دانشگاه با صداوسیما. مرکز صداوسیما که در میدان هفتتیر است. قرار بود آنجا را وصل کنند. بههرحال ممکن بود اخلاقهایمان خیلی با هم جور نباشد اما خیلی نزدیک بودیم به هم همیشه.
بعد از اینکه از ایران رفتند خیلی سعی کردم تشویقشان کنم که برگردند اماایشان فکر میکردند اگر برگردند بعد از یک مدتی بالاخره موعد بازنشستگیشان فرا میرسد. البته سال ۹۹ موعد بازنشستگیایشان بود اما بههرحال فکر میکردند که شاید مثلاً باز یک رئیس دانشگاهی بیاید که بخواهد کاری بکند. چون آنجا هم بچهها نمیخواستند تابش بازگردد. یکی دو شرکت راه انداختهاند و فعالیتهایی میکنند. ایشان در زمینه ابزار آموزشی ریاضی به خصوص آنهایی که آنلاین هستند و از ابزار کامپیوتری استفاده میکنند فعال است؛ بنابراین دیگر هم خودش و هم دوستانش در آنجا مانع بازگشتایشان شدند.
اگر چیزی هست که بخواهید بگویید بفرمایید.
مثل این است که بگویید راجع به برادرت بگو! خیلی مشکل است گفتنش؛ زیرا با یکدیگر ارتباطات گوناگون داشتهایم و خاطرات مختلف؛ مثلاً مسأله اتوبوس مدت طولانی ما را تحت تأثیر قرار داد و طبعاً با یکدیگر بودیم. چقدر دردناک بود رفتن به مراسم ختم، رفتن به شهرستان و دیدن پدر و مادرها خیلی دشوار بود. خاطرات خوبمان هم موفقیت دانشجویان سابقمان است در خارج.
ایشان سعی میکرد برود کنار و دیگران را پررنگ کند. در مملکت ما خیلی اوقات کارهای ریز بسیاری است که اگر راه بیفتد خیلی کارهای دیگر راه میافتد؛ او متخصص این بود که این کارهای ریز را راه بیندازد، و به همین دلیل بود که کارها موفقیتآمیز انجام میشد. خیلی موفقیتها مرهون زحمات تابش است. تابش اگر لازم بود ممکن بود از جیب خودش بدهد بیسروصدا تا کار راه بیفتد. انواع و اقسام کارها را میکرد. شاید آدم نتواند رویشان دست بگذارد. من فکر میکنم هنوز که هنوز است اثر تابش در دانشکده هست و همیشه خواهد بود. سنتهای آن دوره همچنان در دانشکده مانده است خوشبختانه. یک عشقی که من داشتم به این است که ۱۰ سال است بازنشسته شدهام اما بیشتر اوقاتی که درس میدادم به این خاطر بود که کلی دانشجوی خوب داریم در دانشکده.
یکی از دستاوردهایی که از دوره آقای تابش باقی مانده این است که مردم فکر میکنند همه المپیادیها از ایران گذاشته و رفتهاند اما در خود دانشکده ریاضی ما نزدیک به ۱۰ نفر از بچههای المپیاد ریاضی عضو هیأت علمی هستند. دانشکده از لحاظ کیفیت خیلی بالاست.
یکی از رسالتهای بنده و تابش این بود که آنقدر انعطاف ایجاد کنیم که بچهها خودشان مسیرشان را پیدا کنند و بدانند راه درست چیست. به عنوان مثال یک عده رفتند دنبال آموزش ریاضی
فهرست سایر مطالب یادنامه دکتر تابش آرش برهمند: تابش ابدی یک ذهن پاک دکتر تابش: حالا نوبت جوانها است بخش اول: آغاز راه حسین معصومی همدانی: آدمها را خوب میشناسد علیاصغر اسکندربیاتی: دکتر تابش خودباور است بیژن ظهوری زنگنه: خیلی به جوانها اعتماد میکرد علی اصغرزاده پارسا: خصیصه تابش، مردمداری است بخش دوم: در دانشگاه صنعتی شریف سعید سهرابپور: حیف که دکتر تابش در ایران نیست سیاوش شهشهانی: ایشان بسیار اهل عمل است ناصرعلی سعادت: دغدغهاش بیکاری فارغالتحصیل هاست محمد قدسی: چهره برجستهای در المپیاد داشتند بخش سوم: المپیادیها احمد مرشدیان: دلمان تنگ شده است امید نقشینه: یکی از وجوه تمایزشان صبر بود امین خسروشاهی: محیط رشد افراد را آماده میکرد روزبه پورنادر: ایشان حقیقتاًً جای پدر ما بودند سعید ایران فرد: دلسوزترین استادی که شناختهام علی زواشکیانی: مدام در حال فکر و ایده جدید هستند علیرضا زارعی: درخواست دانشجویان بیپاسخ نمیماند محمد مهدیان: مدیون ایشان هستیم رضا محمدی قایقچی: به ما اعتماد می کرد زهرا عمرانی: ساکن قاره هفتم