مصاحبه مکینزی با مایکل دل: تغییر کن یا بمیر
مایکل دل، بنیانگذار و مدیرعامل Dell Technologies، در مصاحبهای با مککینزی از تجربیات چهل ساله…
۱۴ آبان ۱۴۰۳
ناصرعلی سعادت، دانشآموخته دانشگاه صنعتی شریف است. مسئول برقراری اولین ارتباط کشور با شبکه اینترنت در مرکز فیزیک نظری و ریاضیات در سال ۱۳۷۱ ، موسس، مدیرعامل و رئیس هیات مدیره شرکت ندارایانه و رئیس سازمان نظام صنفی رایانهای کشور برخی از سمتهای او در این سال ها هستند.
چه سالی به دانشگاه شریف رفتید؟
من ورودی سال ۵۸ هستم. ما آخرین ورودیهای کنکور روتین به اصطلاح قبل انقلاب هستیم. درست سال آخر دبیرستان در بحبوحه انقلاب بود. انقلاب که تمام شد یک کنکور برگزار شد. سال ۵۹ انقلاب فرهنگی شد و دانشگاه و کنکور تعطیل شد. سال ۶۲-۶۳ سال بازگشت به دانشگاه بود؛ بنابراین ما ورودیهای ۵۸ هستیم اما عملاً یک ترم و نصفی در دانشگاه بودیم؛ زیرا ترمهای بعد آن به دلیل اینکه قرار بود دانشگاه بسته شود یکسری واحدها حذف شد. یکسری افرادی که ۲۵ واحد کمتر داشتند برگشتند. یکسری رشتهها اول مهندسی و سپس با اختلاف یک ترم علومها بازگشتند؛ بنابراین بازگشت تدریجی ما سال ۶۲-۶۳ میشود.
دانشکده ریاضی بودید؟
علاقهمندی من از نوجوانی و دبیرستان به کامپیوتر بود. برای ماشینحسابهای قابل برنامهنویسی برنامه مینوشتم. خیلی علاقهمند به این رشته بودم. بعد که به دانشگاه رفتیم آپشنی که برای تحصیل در کامپیوتر وجود داشت زمانی که ما کنکور میدادیم دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر بود؛ بنابراین من دانشجوی دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر شدم. بعد که رشته مهندسی نرمافزار و مهندسی سختافزار به وجود آمد که مصادف با چند سال بعد از انقلاب فرهنگی شد، دانشجوی رشته مهندسی نرمافزار شدیم. ما اولین دانشجوهای رشته مهندسی نرمافزار در ایران هستیم. قبل از ما این رشته وجود نداشت. در دانشکده ریاضی میرفتیم اما شاخه علوم کامپیوتر. آن زمان دکتر پرهامی سیلابس درسهای این دانشکده را تهیه کرده بود و استاد راهنمای بنده بود.
مرکز کامپیوتر مرکز چه بود؟
ما در دانشگاه یک مرکز محاسبات داشتیم که به قبل از انقلاب برمیگردد؛ که این مرکز محاسبات سرویس خدمات میداد به همه دانشکدهها و سریعترین کامپیوتر دنیا که CDC بود آن زمان تولید میشد و به اجاره گذاشته میشد. مینفریمهای بزرگ که با کارتهای پانچ کار میکرد در این مرکز نصب بود. این مرکز به غیر از ارائه سرویس و خدمات به دانشکدهها به بیرون هم سرویس میداد؛ مثلاً انرژی اتمی یا شرکت نفت سرویس میگرفتند. خود اینها هم کامپیوتر داشتند. کامپیوترهای مرسومی که در ایران وجود داشت کامپیوترهای IBM بود. تأمین اجتماعی یا سازمان برنامه داشتند؛ اما CDC کامپیوتری بود که برای محاسبات سریع طراحی شده بود. به گونهای سوپرکامپیوتر زمان خود بود. یکی از پیشرفتهترینهایش در دانشگاه آریامهر آن زمان و شریف فعلی نصب بود. طبیعتاً انقلاب هم که شد و ما برگشتیم این مرکز با همان نام مرکز محاسبات وجود داشت. دانشکدهها مینیکامپیوتر داشتند. دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر تعداد مینیکامپیوترهایش زیاد بود. این دانشکده به آخرین تکنولوژیهای دهه ۷۰ میلادی مجهز بود. چیزی در دنیا نبود که ما در این دانشکده به آن دسترسی نداشته باشیم. در طبقه همکف دانشکده کامپیوتر یک بخش داشتیم که در آن کامپیوترها نصب بود و به دانشجوهای دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر سرویس میداد. اگر میخواستیم کارهای بزرگتری انجام دهیم مرکز محاسبات بود. ضمن اینکه تمام دانشجوهای مهندسی که باید رشته برنامهنویسی اول را میخواندند واحد این درس را در مرکز محاسبات میگذراندند. در مرکز محاسبات یک اتاق IO وجود داشت. کنار آن ساختمان برای دستگاههای پانچ وجود داشت. کارتها را پانچ میکردیم و آن را به اتاق IO میدادیم و یک ساعت بعد پرینت آن کار را تحویل میگرفتیم. مرکز محاسبات یک واحد جداگانه بود که به عموم دانشجوهای مهندسی خدمات میداد.
شما در این مرکز کار میکردید؟
داستان ما به خاطر علاقهای که به کامپیوتر داریم در چند جهت بود. اولین کاری که من در دانشگاه شروع کردم چون برنامهنویسی را از قبل میدانستم به عنوان یک دانشجو در سه سالی که دانشگاه تعطیل شد استخدام شرکت سازه شدم و برنامهنویسی را به طور جدی در بخش خصوصی آغاز کردم. به همین دلیل وقتی به دانشگاه بازگشتم در حد یک دانشجوی سال اول نبودم بلکه کسی بودم که از طریق برنامهنویسی پول درمیآورد. در مرکز محاسبات که بچهها میآمدند که برنامهنویسیهای پیشرفته هم وجود داشت مسئول رفع اشکال شدم. در مرکز محاسبات یکسری دانشجو که دانش این کار را داشتند به عنوان کار دانشجویی مسئول رفع اشکال میشدند. کار من در دانشگاه به عنوان رفع اشکال شروع شد. چون سماجت داشتم در طبقه همکف دانشکده که مسئول آن آقای محمد رستمآبادی بود، به عنوان کادر اداری مسئول آزمایشگاه کامپیوتر شدم که زیر ساختمان دانشکده ریاضی در همکف بود. اولین برخورد من باایشان این بود که به دیوار دانشکدهزده بودند آقای ناصر سعادت به آزمایشگاه مراجعه کند. ترم اول بود و بنده خیلی خوشحال شدم که از کجا فهمیدهاند من علاقه دارم. به آنجا رفتم وایشان گفت ما تو را با یک سعادت دیگر اشتباه گرفتهایم. بههرحال به آزمایشگاه رفتم و در مدتزمان کمی مسئول آنجا شدم. سه واحد درسی بود که آزمایشگاه داشت. واحد زبان ماشین و ساختار ماشین که آشنایی با لایههای پایینتر کامپیوتر بود. آزمایشگاه مدار منطقی بود و آزمایشگاه ریزپردازنده. اگر این درسها سه واحد بود یک واحد هم آزمایشگاه داشت که همه در همکف دانشکده قرار داشت؛ بنابراین من مسئول طراحی آزمایشها شدم برای این سه واحد درسی. تمام دوران دانشجوییام در آنجا بودم تا زمانی که دانشکده به مهندسی کامپیوتر تبدیل شد و جدا شد و منتقل شد به مرکز محاسبات. قرار شد همه چیز به دانشکده مهندسی کامپیوتر منتقل شود. آقای دکتر انصاری اولین رئیس دانشکده کامپیوتر است.
آقای تابش از چه سالی آمد؟
قبل از اینکه دانشکده به مهندسی تبدیل شود آقای تابش بود. فکر میکنم سال ۱۹۹۴ مسئول مرکز محاسبات بود؛ اما قبل از آن یعنی در دهه ۶۰ زمانی که من دانشجو بودم فکر میکنم (مطمئن نیستم)ایشان حدود سال ۶۷ به دانشکده آمدند. دکتر تابش بین ریاضیات و کامپیوتر در جریان بودند و کارهایشان همیشه روی هر دوی اینها بود. دکتر تابش که آمد ما هنوز در آزمایشگاه بودیم وایشان در مرکز محاسبات بود. در دانشکده خاطرم هست یکی از کارهای اولیهای که با هم کردیم این بود که دانشجوهایی که نمره پایین میگرفتند نمرههایشان را روی منحنی میبردیم. امید همه در دانشگاه شریف این بود. طبیعتاً علایق مشترک داشتیم و هر کمکی از دست من برمیآمد به عنوان دانشجو انجام میدادم. آن زمان دکتر تابش فوقلیسانس بود و در دانشکده مسئولیت بر عهده گرفته بود. آن زمان هنوز دانشکده مهندسی کامپیوتر نشده بود.
بعد که رفتند مهندسی کامپیوتر شما هنوز در دانشگاه بودید؟
خیر. من از مهندسی کامپیوتر فارغالتحصیل شدم و دو سه سالی قبل از اینکه فارغالتحصیل شوم این دانشکده شکل گرفت. وقتی کل آزمایشگاه را تحویل دادیم زمان آقای انصاری دیگر مسئولیت قبول نکردم چون هم داشتم فارغالتحصیل میشدم و هم به آن فضا عادت کرده بودم. با سیستم جدید اگر درگیر میشدم در دانشگاه ماندگار میشدم. آن زمان شرکت داشتم و نمیتوانستم پایبند شوم. ترجیح دادم نروم. فوقلیسانس قبول شدم. آن زمان کنکور نبود و ترجیح میدادند از دانشجوهای خودشان انتخاب کنند.
بعد از آنجا رابطهتان با آقای تابش قطع شد؟
خیر. آقای تابش با وجود اینکه ایران نیست همین امروز هم با هم رابطه داریم. هر وقت کاری دارد سراغ میگیرد. با آقای تابش در دانشگاه به دلیل اینکه همرشته و همکار بودیم نزدیک بودیم و همدیگر را خوب میشناختیم. ایشان خیلی آدم آرام و باحوصلهای بود. وقتی باایشان کار میکنیم خیلی دلنشین است. همیشه این روحیه را داشت. من در بازار کار بودم. ایشان یک خاصیت و دغدغه و نگرانی که همیشه دارد این است که آموزشها به کار تبدیل شود؛ یعنی فارغالتحصیلها بیکار نمانند. همین الآن هم این کار را میکند. به استنفورد و جاهای دیگر هم که رفت همیشه نگران بوده فارغالتحصیلهای دانشکده شاغل شوند یا تجارتی کنند؛ بنابراین رابطهاش را با کسانی که کار تجاری میکردند مثل بنده قطع نکرد و همیشه پیگیر ما بوده. سال ۷۲ که اینترنت را به صورت عمومی شروع کردیم کسی غیر از ما بود. به دلیل اینکه علاقه داشتم به دانشجوها و دانشآموزان در مدارس تیزهوشان کمک کنم، رابطهام را با دانشگاه حفظ میکردم.
دکتر تابش یک اسکولنت راهاندازی کردند که الآن هم هست. به من گفتند میخواهیم شبکه داشته باشیم. به خاطر رابطه و علاقهای که داشتم سرویس و خدمات رایگان میدادیم به مدارس. ایشان مدارس را متصل میکردند تا شبکهسازی شود بینشان. آموزشهای غیرحضوری بشود داد. آقای مسرور که الآن در پلاگاندپلی آمریکا از مدیران ارشد است توسط آقای تابش نزد من فرستاده میشد و پیگیر این شبکه اسکولنت بود. یحیی تابش غیر از بحثهای آموزش در دانشگاه رابطهاش را با بخش صنعت و تجارت حفظ میکرد. از طریق امکانات و منابع دانشگاه دانشجوها را تشویق میکرد یک کار راه بیندازند. تا همین امروز هم یکسری کارهای جدیدایشان میکند در همین زمینه. مثل آموزش اصول اولیه کامپیوتر با گیم؛ بنابراین این رابطه را داریم باایمیل. آخرین دیدار حضوری من باایشان هم در سال ۲۰۱۵ بود. تنها سفری که به آمریکا رفتم. یکی از آرزوهای من این بود که به استنفورد بروم. یکی از لطفهایی کهایشان به من کرد این بود که یک روز کامل را گذاشت در استنفورد من را برد و جاهای مختلف دیدنی را نشان داد.
اگر خاطره یا نکتهای ازایشان دارید بفرمایید.
عرض کردمایشان یک آدم آرامی است. به آدم حس آرامش میدهد؛ اما اگر بخواهم به خاطره مهمی درباره موضوعاتی که گفتیم اشاره کنم خاطره کافهبازار است. یک زمانی یحیی با من تماس گرفت و گفت چند نفر از بچههای دانشگاه هستند که اندروید را فارسی کردهاند. میخواهم این افراد را راهنمایی کنی. پول لازم دارند و باید محصول بفروشند. یک گوشی اندروید به من هدیه دادند. هدف از این هدیه این بود که اندروید فارسی را نگاه کنم و اشکالات آن را بگویم. در آن جلسه اول خیلی نخواستم توی ذوق بچهها بزنم و گفتم بررسی میکنم. لیستی از باگها درآوردم. هفته بعد با یحیی تماس گرفتم و گفتم به بچهها بگو بیایند. آمدند و گفتم فارسی کردن اندروید کاسبی نیست. شما با این دانشی که دارید و مشکلی که در کشور است- این موضوع مربوط به حدوداً ۱۵ سال پیش است-… در این شرایط تحریم موضوع اسمارتفونها و اندرویدها پا میگیرد و مردم به دانلود و نصب اپلیکیشن نیاز دارند؛ دانشتان را در این کار بگذارید. شما میتوانید یک اپاستور درست کنید و سرور و جا با من. کمکتان میکنم. خلاصه نتیجه شد کافهبازار. تأثیر دکتر تابش و نگاهشان و حفظ رابطهشان با صنعت خروجیاش میشود کافهبازار و دیوار و غیره. دکتر تابش این نگاه حفظ ارتباط با بدنه صنعت را داشت. خاصیتی که سایر اساتید خیلی از آن نصیب نبردهاند. اساتید دیگر رابطه را داشتند اما اینطور نبودند که بگویند این جوانها را راهنمایی کن تا بتوانند از دانششان پول دربیاورند. این تعاریفی که من کردم مدرک اثباتشده دارد. کمک میکرد دانشجوها کارهای اقتصادی کنند. دغدغه اصلیاش بیکاری فارغالتحصیلهاست.
فهرست سایر مطالب یادنامه دکتر تابش آرش برهمند: تابش ابدی یک ذهن پاک دکتر تابش: حالا نوبت جوانها است بخش اول: آغاز راه حسین معصومی همدانی: آدمها را خوب میشناسد علیاصغر اسکندربیاتی: دکتر تابش خودباور است بیژن ظهوری زنگنه: خیلی به جوانها اعتماد میکرد علی اصغرزاده پارسا: خصیصه تابش، مردمداری است بخش دوم: در دانشگاه صنعتی شریف سعید سهرابپور: حیف که دکتر تابش در ایران نیست سیاوش شهشهانی: ایشان بسیار اهل عمل است ناصرعلی سعادت: دغدغهاش بیکاری فارغالتحصیل هاست محمد قدسی: چهره برجستهای در المپیاد داشتند بخش سوم: المپیادیها احمد مرشدیان: دلمان تنگ شده است امید نقشینه: یکی از وجوه تمایزشان صبر بود امین خسروشاهی: محیط رشد افراد را آماده میکرد روزبه پورنادر: ایشان حقیقتاًً جای پدر ما بودند سعید ایران فرد: دلسوزترین استادی که شناختهام علی زواشکیانی: مدام در حال فکر و ایده جدید هستند علیرضا زارعی: درخواست دانشجویان بیپاسخ نمیماند محمد مهدیان: مدیون ایشان هستیم رضا محمدی قایقچی: به ما اعتماد می کرد زهرا عمرانی: ساکن قاره هفتم