قسمت هفتاد و دوم
سرنوشت یک دعوا
۲۳ مهر ۱۳۹۸
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۷۲
تاریخ بهروزرسانی: ۶ بهمن ۱۳۹۸
خیلی ساده اتفاق افتاد. همه چیز از یک جلسه شروع شد. سارا که چند سالی مدیر بازاریابی شرکت بود با کسری مدیر فروش شرکت شروع به مخالفت کرد. ما گوشمان از این حرفها پر بود. کیست که نداند جنگ بین بازاریابی و فروش قدمتی در حد تاریخ کسب و کار دارد. فروش معمولاً معتقد است خروجی واحدش خون را در رگهای شرکت و سازمان جاری کرده و موجبات چرخش چرخهای کسب و کار را فراهم میکند، اما واحد بازاریابی فقط بودجهها را خرج کرده و کمک قابل سنجشی به فروش نمیکند. در مقابل، موضع معمول بازاریابی بر پایه این ایده استوار است که اگر کمپینهای بازاریابی نباشند، فروش محصولات هرگز موفق نخواهد بود. من نیز مثل دیگر حاضرین جلسه فکر کردم این هم یکی از منازعات کلاسیک معمول است تا اینکه بحث بالا گرفت و صداها بالاتر رفت. مدیرعامل سعی میکرد هر دو را به آرامش دعوت کند اما موفق نمیشد. نقطه انفجار بحث جایی بود که کسری در حرفهایش گفت: «بچههای مارکتینگ نتواستند کمپین موفقی اجرا کنند...» و اینجا سارا به دفاع از تیمش برخاست و منازعه آغاز شد. آن زمان شاید چندان متوجه چیزی نشدم، ولی بعدها، با گذشت سالها که از این جلسات زیاد دیدم، و گاهی خودم هم وارد این نوع دعواهای کاری شدم، کمکم متوجه شدم شاید بتوان از لحاظ حرفهای طور دیگری عمل کرد. افعال مجهول به جای معلوم: شاید اشتباه اصلی کسری این بود که به جای اشاره به ایرادات فنی وارد بر کمپین، حرف از اشخاص زده و ناخواسته بحث را شخصی کرده بود. گفته میشود در این موارد وقتی فعل مجهول استفاده شود نگاه به مساله و مشکل است ولی فعل معلوم ذهن شنونده را متوجه اشخاص میکند. پس پیشنهاد میشود با افعال مجهول تمرکز بر مشکل و راهحل پشنهادی باشد به جای فعل معلوم که بیشتر سویه مقصریابانه را تداعی...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید