قسمت نود
پایان گیو
۵ خرداد ۱۴۰۰
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۹۰
تاریخ بهروزرسانی: ۹ خرداد ۱۴۰۰
بازهم من گوشی را گذاشتم و از اینکه گفته بودم «باشه» پشیمان شدم. خب خیلی اصرار کرده بود. هرچه توضیح دادم که چند سالی است کار ثابت نمیکنم (که البته خودش میدانست!) گفته بود این فرق میکند. خودش بهتر میدانست که هرگز هیچ چیزی فرق نمیکند به ویژه وقتی کسی میگوید که این یکی فرق میکند. گیو را هفده هجده سالی است که میشناسم؛ آن زمانی که قرار شد روابط عمومی برندی را که او در ایران مدیرش بود، آژانس تبلیغاتیای که محل کار من بود، بر عهده بگیرد. آن هم چه برندی. برند اول موبایل در آن زمان و پنجمین برند معتبر در بین کل برندهای دنیا. دورهای که نه آیفون مهم بود و نه اندروید وجود داشت. یادم میآید که گیو همهکاره آن برند در ایران بود، در دفتری که خودش و یک نفر دیگر در آن مشغول بودند. وجوه مشترک داشتیم. هر دو فنی خوانده بودیم. تقریباً همسن و سال بودیم با اختلاف یکی دو سال که او بیشتر داشت. کمکم دفترشان بزرگ و بزرگتر شد و نیرو گرفت و ما در کل آن مدت مجری پیآر آن برند پرآوازه بودیم. بالاخره تصمیم گرفتند مدیر روابط عمومی بگیرند و گیو خود مرا پیشنهاد کرد. البته چند ماهی بعد از آنکه به آنها پیوستم او آنجا را ترک کرد ولی در کل این سالها کم و بیش در تماس بودیم. حالا بعد از سالها سر پیری مدیر بازاریابی یک برند بسیار بزرگ صنایع غذایی شده بود و تازه میخواست مرا هم برای مدیریت روابط عمومی آنجا ببرد. عدهای او را کاریزماتیک میدانند، عدهای دیگر بداخلاق با روحیه تهاجمی و بعضیها هم بدجنس و دارای کمی رفتارهای توهینآمیز. نظر من چیزی بود که بارها به خودش هم گفتهام: کسی که کارش را خوب بلد است اما اخلاق ندارد. برای او احترام ویژهای قائل بوده و هستم و شاید به...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید