قسمت هشتاد و نهم
جوابیهای به یادداشت قبلی
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۸۹
تاریخ بهروزرسانی: ۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین خبری که از او داشتم مربوط به هفته آخر اسفند بود. همان گپهای همیشگی تلفنی را زدیم و با کلی خنده و مسخرهبازی یک سال نوی عالی برای هم آرزو کردیم. ما همیشه از آنهایی که در پاسخ احوالپرسی میگویند «عالی» متنفریم. امیر و من همکلاسی دوره دبیرستانیم. تقریباً نه بلکه تحقیقاً تنها بچههای آن کلاس چهارم دو دبیرستان رازی که هنوز در این دیار ماندهاند و مهاجرت نکردهاند. خیلی چیزهامان شبیه هم است، خیلی چیزهامان هم نه. هر دومان یک بار به امر خطیر ازدواج مرتکب شده و هر دو جدا شدهایم. هر دو ایران ماندیم و کار کردیم و در سالهای اخیر هر دو درگیر مریضداری پدرومادرهایمان بودهایم. البته او پرسپولیسی است و من استقلالی. امیر برونگراست و من فکر کنم درونگرا. او در دانشگاه مکانیک خواند و بعد ادامه داد با فلسفه و من برق و سپس با هوش مصنوعی. به فناوری علاقهمند است اما نه تا حدی که ماهنامه تخصصی بخواند. همین بود که وقتی در تکست دیروزش فهمیدم یادداشت ضدخاطرات شماره قبل را خوانده تعجب کردم. شاید هم تصادفی اسم مرا گوگل کرده و به ضدخاطرات شماره 88 رسیده. به هر حال در واتساپ پیامی طولانی برایم فرستاده بود که به نظرم جالب آمد و قدری هم تکاندهنده. تکاندهنده از این جهت که در یادداشت قبلی گفته بودم روز ما نو نمیشود و او این حرف مرا با تجربه اخیرش نقد کرده بود. یادداشتهای این شکلی معمولاً جوابیهبردار نیست چون روایت تجربه است و حالات نویسنده. اما چه اشکالی دارد یک بار بازخورد بگیریم از یک دوست. البته امیر ابتدا راضی نمیشد برای چاپ پیامش. خیلی خواهش کردم و شد: «بچهای بود که موقع عکس گرفتن شکلک درمیآورد. بعضی بچههای دیگر لبهایشان را غنچه میکردند، بعضیها چشمهایشان را چپ میکردند اما او همیشه به جایی غیر از لنز نگاه میکرد. وقتی حلقه چاپشده را...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید