قسمت هشتاد و هفتم
این سم گوارا
۳ بهمن ۱۳۹۹
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۸۷
تاریخ بهروزرسانی: ۴ بهمن ۱۳۹۹
همین چند وقت پیش یکی از دوستان جوانم که در یکی از شرکتهای اکوسیستم استارتآپی کار میکند با من درد دل میکرد. میگفت از سبک زندگیاش خسته شده. همه زندگیاش کارش است. ورزش نمیکند. با دوستانش به کافه (با رعایت پروتکلها!) نمیرود. به طبیعتگردی و سفر (حتی قبل از منع خروج از شهرها!) نمیرود. بخش عاطفی زندگیاش مدتهاست که تعطیل است و خیلی چیزهای دیگر که به آنها نمیپردازد. من نظرم را راجع به دورکاری مطرح کردم و اینکه شاید این شکل کار کردن از منزل گاهی وقت بیشتری از آدم میگیرد چون به نظر میآید همیشه باید در دسترس بود؛ اما او میگفت که از قبل از کرونا هم وضع بر همین منوال بوده است. همیشه کارش در اولویت بوده. تمرکزش کاملاً روی کارش بوده و نسبت به انجام صحیح و درست آن بسیار حساس و نگران بوده است. حتی کارهایی را که جزو وظایفش نبوده است به گردن میگرفته و به بهترین شکل ممکن انجام میداده و تشویق هم میشده. این دوستم مرا یاد تعداد دیگری از دوستان و همکارانم و حتی خودم در دوره کاریام انداخت. همه ماهایی که به اعتیاد کاری دچار میشویم. حالتی که از آن لذت هم میبریم و با افتخار در پروفایلهای حسابهای توییترمان به عنوان صفت بارزمان (workaholic) ذکر میکنیم. صفتی که البته پس از مدتی شاید از پا درمان بیاورد. او از من مشورت میخواست و کمک. اما پیشنهاد من مراجعه به یک مشاور بود چون به نظرم ریشه آن در روح و روان است؛ یعنی حیطهای که از تخصص من خارج است. هرچند سالها پیش من در این زمینه خیلی خواندم و مشاوره گرفتم و به نتایجی هم رسیدم که تا حدودی کمکم کردند اما آنها را به این دوست عزیز نگفتم تا خودش مشورت بگیرد چون یک نسخه برای همه کار نمیکند. از یافتههای خودم در سالها چیزهایی به...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید