از تفکر سیستمی در بین هنرمندان، نویسندگان، دانشمندان و البته مدیران عامل استفادههای فراوانی میشود. وقتی شما یک شرکت را تحت مدیریت خودتان دارید همیشه حوزههای قابل بهبود به ویژه در عرصه رشد تجاری دارید. چنانکه دونبا میدوز در کتابش با عنوان تفکر سیستمی نوشته است :«وقتی رابطه بین ساختار و رفتار را ببینیم قادر به درک چندوچون عملکرد سیستمها، اینکه چه چیزهایی باعث بروز نتایج ضعیف میشوند و چگونگی گذار به الگوهای رفتاری بهتر را درک خواهیم کرد.» من از این رویکرد در شرکتهای مختلف برای حل مساله بهره گرفتهام. اما تفکر سیستمی دقیقاً چیست؟ هر کسبوکاری سیستم مربوط به خود را به همراه اجزای مختلفی دارد که در شبکهای درهمتنیده بر یکدیگر اثرگذار هستند. هدف تفکر سیستمی درک پیامدهای جزئی و بلندمدتی است که هر تصمیم در شبکه به عنوان یک کل ایجاد میکند. برای نمونه شرکت گوگل را در نظر بگیرید. این شرکت هنگام شروع کار هیچ وزن مشخصی نداشت. اما با رشد گوگل، ردپاهای او هم رشد کرد و باعث شد مراکز دادهای ساخته شوند که انرژی گستردهای نیاز دارند. همین صرف انرژی عظیم بود که موجب شد گوگل به بزرگترین خریدار انرژیهای قابل تجدید که به آن افتخار هم میکند تبدیل شود. این منطق درست به نظر میرسد. تعهد نسبت به انرژیهای تجدیدپذیر مزایای زیادی برای اقلیم دارد و همین امر به نوبه خود برای برند گوگل مطلوب است. سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر همچنین رو به سوی آینده دارد. با نادیده گرفتن بیشتر انرژیهای تجدیدناپذیر در آینده، گوگل میتواند ادعا کند که در مسیر پایدارتری برای تکیه در جهان آینده قرار گرفته است. زمانبندی درست در صورتی که مشاهده ارتباطات بین مولفهها در کل یک سیستم کار سختی به نظر میرسد، این امر به دلیل پیچیدگی سیستمهاست. در جوامع غربی ما به تفکر تقلیلگرایانه گرایش داریم و میخواهیم درون یک سیلوی واحد به هر مولفه...