توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
1 رسمی در ایران وجود دارد که از روز اول بهمن تا 29 اسفند را «شب عید» میخوانند. این دو ماه هرچه رو به آخر میروند، چهره تهران بیشتر به میدان جنگ نزدیک میشود. انبوه آدمهایی که در خیابان، اینطرف و آنطرف میروند و سعی میکنند از میان موتوریها و دستفروشها و کپههای سیمان و آجر (مربوط به کارهای عمرانی شهرداری) راهی بیابند و خود را به مغازههایی برسانند که جدیدترین اجناس بیکیفیت چینی را به گزافترین قیمتها میفروشند، تنها یکی از تصاویر این روزهاست. دود، شهر را به تسخیر درآورده و ماسک بر صورتها نشانده. آدمها از تورم و فقر مینالند و دنبال سوئیچ ماشین شاسیبلندشان میگردند و تو نمیدانی کدام را باور کنی. در شگفت از پاییز گرم و زمستان خشک پایتخت، درختهای کنار خیابان جوانه زدهاند و به ماموران شهرداری لبخند میزنند؛ شاید چون زمستان دیگری گذشت و قطع نشدند. ترافیک ماشینها، تهران را بلعیده و از دست پلیس هم کاری ساخته نیست.
2 یکی از موهبتهای زندگیام این است که از خانه تا محل کار را پیاده طی میکنم. نه تاکسی، نه اتوبوس و نه مترو. از عمد کوچههای بیمشتری را انتخاب میکنم و به دور از ولولهای که در شهر افتاده، میروم تا آخرین کارهای امسال را به سرانجام برسانم و تمام شود روزهای کشدار اسفند.
3 میگویند «عمر مثل باد میگذرد» اما قطعا این جمله شامل حال اسفندماه نمیشود. ماهی که در تقویم جلالی کمترین تعداد روزها را دارد؛ کشدارترین ماه سال است، نفسگیرترین روزها را دارد و پایانناپذیرترین ساعتها را. هر لحظه از اسفند، مانند آن هشت دقیقه وقت اضافه بازی معروف ایران و استرالیاست.
4 هرقدر روزهای اسفند کشدار هستند، ریتم زندگی تند است. انگار کنترل افتاده دست یک بچه بازیگوش و دکمه تند را زده و حالا هرچه میگردید، آن را پیدا نمیکنید. مدام میپرسید:«عزیزم کنترل را کجا گذاشتی؟» و بچه، شیرین میخندد و به ناکجا اشاره میکند. این تناقض اسفند است. روزها کشدار هستند اما باز همه وقت کم میآورند. شاید چون نمیتوانند به خوبی 11 ماه قبل بدوند. در آروزی اینکه کسی پیدا شود و دکمه توقف را بزند، روزهای اسفند به سر میرسند و توپ سال نو در میشود. البته که دیگر توپی هم در کار نیست و همان صدای همیشگی، آغاز سال فلان را اعلام میکند.
5 همان لحظه که سال، نو میشود؛ هستند کسانی که فکر میکنند چه روزهای بیسرانجامی. چه دویدنهای بیدلیلی. چه حرص خوردنهای بیخودی