«میانگین اجرای برنامه توسعه طی ۶ دوره گذشته حدود ۳۰ درصد بوده است.» این نتیجه…
۱۰ آذر ۱۴۰۳
در اکوسیستم استارتآپی اجزای مختلفی ایفای نقش میکنند که یکی از آنها افراد یا شرکتهایی هستند که به امر سرمایهگذاری وارد میشوند. استارتآپها برای توسعه محصول، مقیاسپذیری و حتی بقای خود نیاز به جذب سرمایه دارند که این جذب سرمایه بسته به چرخه حیات محصول استارتآپ میتواند عناوین مختلفی داشته باشد. این مراحل از Pre-Seed و Seed Money شروع میشود و متعاقباً وارد Series B, Series A و… میشود. بین سریها هم یک حالت جذب سرمایه میتواند رخ دهد که به آن Bridge Fund گفته میشود.
بازیگرانی که در اکوسیستم استارتآپی نقش سرمایهگذار دارند به هر یک از این مراحل میتوانند ورود کنند و بنا بر ماموریت خود اهداف مالی یا استراتژیکی را دنبال کنند. این بازیگران را میتوان در یک نگاه کلی به سه دسته تقسیم کرد:
Venture Capital (VC): شرکتهایی هستند که با قبول ریسک سرمایهگذاری، با هدف راهاندازی یا رشد یک استارتآپ وارد چرخه حیات استارتآپ میشوند و پشتیبانی مالی یا غیرمالی را بر عهده میگیرند.
Corporate Venture Capital (CVC): شرکتهایی هستند که همان نقش VCها را ایفا میکنند اما یک تفاوت اصلی آنها در انتخاب زمینه فعالیت استارتآپ است؛ به بیان دیگر یک CVC در حوزههای خاص و هدفمند اقدام به سرمایهگذاری میکند که این انتخاب میتواند در راستای تکمیل خدمات و محصولات خود سرمایهگذار باشد یا سرمایهگذار حوزههای خاصی را شناسایی کرده که ارزیابی مثبتی نسبت به سرمایهگذاری و بازگشت آن دارد.
Angel Investor: سرمایهگذار فرشته شخصی است که عمدتاً بر اساس مراحل جذب سرمایه در مرحله Pre-Seed یا Seed حضور پیدا میکند.
نکته مهمی که به خصوص از جانب استارتآپها باید در زمان جذب سرمایه مورد بررسی قرار گیرد توجه به نوع سرمایهگذار و آوردههای آن است. اصطلاحی که به صورت تخصصی میتوان در این زمینه به کار برد Smart Money است که آورده سرمایهگذار صرفاً از بعد مالی مورد توجه قرار نمیگیرد، بلکه تمامی فاکتورها از قبیل ارتباطات، ایجاد زیرساخت، ارائه مشورت و راهبرد و کمک به توسعه منابع انسانی و حل مسائل حقوقی و اداری نیز میتواند از جمله آوردههای سرمایهگذار باشد.
بنابراین صرف اینکه یک شخصیت حقیقی به عنوان سرمایهگذار فرشته یا یک شخصیت حقوقی در هر دو حالت VCو CVC پولی را به استارتآپ تزریق کند و در قبال آن سهمی دریافت کند، نمیتواند ملاک کاملی برای انتخاب سرمایهگذار باشد. بنابراین اگر صرفاً یک سرمایهگذار مبلغی را در ازای سهمی از استارتآپ به آن تزریق کند، ضامن رشد و پیروزی استارتآپ نخواهد شد. از طرف دیگر اینکه استارتآپ این امکانات مالی و غیرمالی را چگونه استفاده کند نیز بسیار مهم است؛ به عنوان مثال استفاده از منابع مالی صرفاً برای پرداخت حقوق تیم یا صرف کل مبلغ برای تجهیزات اداری و اجاره ساختمان، خرید خودرو و از این قبیل موارد انتخاب اشتباهی در نحوه هزینهکرد سرمایه جذب شده است. حضور سرمایهگذار و تاکید بر حضور در اجرا نیز میتواند برای ادامه حیات استارتآپها خطرناک باشد. بنابراین نکته کلیدی نحوه حضور سرمایهگذار و تشخیص صحیح این نکته است که در چه مواردی و جایگاهی میتواند به رشد استارتآپ کمک کند. لازمه این امر شناخت سرمایهگذار از DNA استارتآپ و مدل کسبوکار آن است. بنابراین زمانی سرمایهگذار باید سراغ یک استارتآپ برود که شناخت کافی از ماهیت آن کسبوکار به دست آورده و در کنار آن به یک بلوغ فکری مبتنی بر نقش خود به عنوان مربیگری (Coaching) و هدایت (Leading) نیز رسیده باشد.
منطق سرمایهگذاری برآورد مدتزمان بازگشت سرمایه و ضریب آن است، اما شرکتهای سرمایهگذار باید شناخت کاملی از مقیاسپذیری و اثرات شبکهای استارتآپها نیز داشته باشند و بدانند سرمایهگذاری آنها ممکن است در کوتاهمدت لزوماً به پول ختم نشود. به بیان دیگر، اکوسیستمی که استارتآپ ایجاد میکند و اثرات شبکهای مثبتی که در بین اجزای خود به وجود میآورد باعث افزایش ارزش استارتآپ میشود در حالی که حتی به نقطه سر به سر هم ختم نمیشود.
استارتآپها هم باید آگاه باشند که نباید به دنبال هر پولی باشند. این امر قابل درک است که وقتی استارتآپها با بحران مالی مواجه میشوند، دست به دامن هر سرمایهگذاری میشوند تا شالوده تیم به هم نریزد، اما تن دادن به مشارکت با سرمایهگذاری که مالکیت حداکثری را میطلبد و به جای هدایت کردن، مدیریت و اجرا را میخواهد به دست گیرد، تفاوتی با حالت بیپولی برای ادامه حیات استارتآپ نخواهد داشت جز اینکه در حالت دوم باید پاسخگوی سرمایه جذبشده و هدررفته نیز باشد. بنابراین برای طرفین این بازی، توجه به ارزش پیشنهادی (Value Proposition)، طرح کسبوکار (Business Plan) و مدل کسبوکار (Business Model) امری حیاتی است.
یک نکته دیگر که در اکوسیستم استارتآپی و بهخصوص در حوزه فینتک ما مورد بحث است، تقابل بین بانکها و موسسات مالی با فینتکهاست. از دیرباز بانکها به عنوان موسسات و شرکتهای بزرگ در یک جدال و رویارویی با فینتکها قرار گرفتهاند، با این مضمون که فینتکها آمدهاند تا در گذشت زمان باعث حذف بانکها شوند. این تقابل در کشورهای پیشرفته و پیشگام در حوزه فناوری مالی نیز در گذشته خود را نشان داده و در کشور ما هم بسته به نوع نهاد مالی، رفتارهای متنوعی را شاهد هستیم.
بانکها و موسسات مالی خود را مالک داده مشتریان میدانند و از طرف دیگر حضور فینتکها را ریسک بزرگی برای حفظ این مالکیت قلمداد میکنند. از طرف دیگر فینتکها بانکها و موسسات مالی را موجودیتی لخت میدانند که در آن چابکی و نوآوری دو مقوله مغفول بوده و ارائه محصولات نوآورانه که تجربه کاربری را افزایش میدهد با ساختار و ماهیت این شرکتها همخوانی کامل ندارد.
یک راهکار که برای حذف این تقابل میتوان پیشنهاد داد توجه به رویکرد Co-opetition است که ترکیب دو کلمه Cooperation و Competition است. این یک واژه جدید است که از آن تحت عنوان رقابت همکارانه یا همرقابتی نیز یاد میشود و هدف از آن ایجاد یک بستر برای مشارکت و همکاری حداکثری در یک فضای رقابتی است؛ به عنوان مثال در رابطه با تقابل فینتکها و بانکها، قسمت همکاری آن از بعد شکل میگیرد که چابکی و نیازسنجی بازار و تولید محصول نوآورانه از جانب فینتکها رخ میدهد و ارائه دادهها و ایجاد اعتماد و بستر و فراهم کردن کانالهای ارتباطی و توزیع از طریق بانک صورت میگیرد. ترکیب این دو دسته از فعالیتها، آن رقابت همکارانه را رقم میزند، چرا که هر یک از دو طرف این بازی هم میتوانند بازارهای خود را در رویکرد رقابتی داشته باشند و هم این مشارکت دوطرفه یک همکاری اثربخش را به همراه خواهد داشت.