صنعت ارتباطات و فناوری اطلاعات مانند دیگر صنایع و رشتهها، مملو است از اسناد بالادستی…
۹ مهر ۱۴۰۳
«- اگر به تو بگویم این خودکار را به من بفروش، چطور این کار را میکنی؟
+میتوانی اسمت را روی آن دستمال بنویسی؟
-خودکار ندارم!
+ بیا این خودکار!»
این دیالوگ از فیلم گرگ والاستریت را شاید با قدری تسامح بتوان سادهترین نمونه بازاریابی و (به تعبیر بهتر) بازارسازی تلقی کرد، دیالوگی که تاکید داشت با بازاریابی صحیح همه چیز را میتوان فروخت، چون به نحوی برنامهریزی شده است تا مخاطب به آن محصول احساس نیاز کند و مجبور به خرید آن شود.
همین ویژگی، بسیاری از کسانی را که میخواهند پولدار شوند و دنبال راهی برای آن میگردند به سمت هنر بازاریابی برای ایده یا محصولشان میکشاند، هنری که به کمک آن نه تنها میتوانند همه چیز را بفروشند بلکه اگر آن را به درستی فرا بگیرند و اجرا کنند از فروش هم بینیاز میشوند.
مدعیان بسیاری برای این هنر، که حالا با ابزارهای فناورانه متنوعتر هم شده است، وجود دارد. این مدعیان اغلب فراموش میکنند در نظم نوینی که ما را مجبور به دویدن در تمام ابعاد زندگی میکند، شیوههای کار قاعدهمند و برنامهریزیشده گذشته برای مدیریت دنیایی که با چنین سرعتی در حال تحول است کافی نیست. قدرت رسانههای جمعی رو به افول است و محدودههای اقتدار حاکمیتها تنگتر شده است. کانونهای قدرت در حال دگرگونی هستند و صدای اکثریت بیشتر به گوشها میرسد. این تحول عظیم، ساختار دنیای برندها را نیز متزلزل کرده است، دنیایی که در قرن بیستم با کمک بازاریابی توانست بزرگتر شود.
از همین رو، بسیاری از این مدعیان به اشتباه همان شیوههای سنتی خود را که خارج از فضای آنلاین انجام میدادند حالا با کمی رنگ و لعاب دیجیتالی ادامه میدهند. مثلاً تصور میکنند فقط کافی است در یکی از شبکههای اجتماعی، تعداد دنبالکنندگان قابل توجهی داشته باشند تا بتوانند با راهاندازی چند کمپین روی این پلتفرمها برای خود بازاری دست و پا کنند. یا دست به ارسال ایمیلهای انبوه میزنند، آن هم بدون توجه به علاقهمندیهای کاربران. بنابراین صرف نظر از نمونههای اندکی که در این مسیر موفق بودهاند، اغلب آنها مرز باریک بین این نوع روشهای بازاریابی و تولید اسپم را نادیده میگیرند. بدون مطالعه و تعیین بازار هدف، وارد گود میشوند و دستآخر شکست میخورند.
رسم این است که کار را باید به کاردان سپرد، اما در فضای کسبوکارهای ایرانی، دانش بهروزی وجود ندارد تا بتوان ضمن استفاده از تجربیات گذشته، ترندها و ابزارهای جدید دنیای بازاریابی را به بدنه کسبوکارها تزریق کرد و با بومیسازی این ابزارها، برای آنها تعیین استراتژی و هدفگذاری کرد. هرچند در سالهای اخیر برندهای خارجی حاضر در کشور به درستی سعی کردهاند این دانش را به نوعی پیادهسازی و به کسانی که دستی در بازاریابی دیجیتالی دارند منتقل کنند، کمپینهای موفقیتآمیزی هم چه به صورت آفلاین و چه به صورت آنلاین به راه انداختهاند، اما هنوز برندهای داخلی کمی هستند که توانستهاند از این دستاوردها الگوبرداری قابل قبولی کنند، هنوز به شناخت درستی از کسبوکار خود نرسیدهاند و به تبع آن استراتژی مدونی برای بازاریابی آن ندارند. تا زمانی که این وضعیت تغییر نکند «خودکارهایشان» روی دستشان میماند و نمیدانند چطور آنها را بفروشند