توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
برجام نهایی و اجرای آن آغاز شد. برنامه ششم توسعه نوشته شد. انتخابات مجلس دهم برگزار شد. همه این «شد»ها اتفاقات سال ۹۴ بودند؛ اتفاقاتی در سطح کلان که از امسال به یادگار میمانند. اتفاقاتی بسیار مهم که هر کدام به تنهایی میتوانند سرنوشت یک کشور را تغییر دهند. اما دقیقاً چه تاثیری خواهند داشت؟ کسی نمیداند.
همه چیز در نیمه دوم سال اتفاق افتاد. بخشی از تحریمهای بینالمللی ایران برداشته شد اما اثرات آن در سالهای آینده احساس خواهد شد. لایحه برنامه ششم به مجلس رفت، اما بررسی آن به مجلس آینده سپرده شد و این هم یعنی همه چیز بماند برای سال بعد. انتخابات دور دهم مجلس شورای اسلامی هم برگزار شد اما دور دهم، سال آینده کار خود را آغاز میکند.
همه چیز مانند کشت دیم است. کاشتهایم به امید باران و برف.
ما آدمهای معمولی، همه چیزمان معمولی است. گذشته و حالمان معمولی بوده و آیندهمان هم احتمالاً معمولی خواهد بود. اما این معمولی بودن، روشن نیست. مثل نتیجه برجام است. ما مجهولهای کوچک، آینده مجهولی هم خواهیم داشت؛ آیندهای که در یک کل بزرگ نامعلوم حل شده. با این تفاوت که همه میخواهند آن کل بزرگ را روشن کنند و معلوم؛ اما کسی نمیخواهد آن x کوچک را ببیند. خود ما هم علاقهای نداریم ببینیم. ترجیح میدهیم معادلات بزرگ با مجهولهای بزرگ و متعدد را حل کنیم. هر روز در تاکسی و اتوبوس و مترو همه چیز را تحلیل میکنیم به امید حل مجهولات بزرگ از وضعیت دنیا و کشور. اما اگر همان زمان کسی بپرسد سال آینده تو، خود تو چه خواهی کرد؟ نمیتوانیم پاسخ روشنی به آن بدهیم.
سال ۹۴ ما توانستیم Xها و Yهای بزرگی را به خیل مجهولات اضافه کنیم. به این امید که سال آینده با حل آنها سرگرم باشیم.
پدربزرگ من در منطقهای از ایران که همه کشت دیم داشتند، مزرعه نداشت. باغ داشت. دیم نمیکاشت. هیچ وقت دلیل این کارش را نگفت اما شاید نمیخواسته آیندهاش را به باد و باران بسپارد. پدربزرگ یک روز بیدار شد و دید باغش را آتش زندهاند. به تهران آمد و همه چیزش مجهول شد. تا آخر عمر، از آن روزها به اشارتی تلخ و کوتاه گذر کرد. شاید فهمیده بود در سرزمین مجهولها، نمیتوان معلوم بود