«میانگین اجرای برنامه توسعه طی ۶ دوره گذشته حدود ۳۰ درصد بوده است.» این نتیجه…
۱۰ آذر ۱۴۰۳
کارتها گویا به یک بیماری قارچی مهلک دچار شدهاند. کسی جلودارشان نیست و بیپروا به جمعیتشان اضافه میشود؛ اما هر چه هست کارتها دیگر در جایی زیر پوست زندگی روزمره ما جا خوش کردهاند.
کارتها اولین کلیدی هستند که باید در قفل خدمات چرخاندشان؛ اولین مسیری که در بزرگراه خدمات باید از آن گذشت اما کسی نمیداند بالاخره با چند کلید، قفلها باز میشوند. کسی نمیداند برای گرفتن سرویسهای دولتی و عمومی چند کارت باید توی کیفش داشته باشد.
این بلاتکلیفی از کجا آمده است؟ آیا دولتمردان ما به هراس از بیکارتی دچار شدهاند یا اینکه چون نمیدانیم سرمایههای ملی را چطور باید هزینه کنیم همه را یکجا برای صدور کارت خرج میکنیم؟ هر از گاهی مدیری از فلان وزارتخانه، پروژهای را برای صدور کارت علم میکند یا دلشوره کارتهای کاغذی میگیردش و برای جا نماندن از قافله، سودای الکترونیکی کردن خدماتش را سر میدهد. یک روز سازمان نظام وظیفه تصمیم میگیرد کارتهای پایان خدمت را الکترونیکی کند و فراخوان میزند که سربازهای گذشته حواسشان را جمع کنند. روز دیگر سازمان ثبت احوال میگوید کارت هوشمند را جایگزین کارتهای ملی میکند. این رقابت در بازار بانکها به مراتب سختتر است و مشتری گاهی مجبور میشود چندین کارت بانکی مشابه هم داشته باشد . تمامی این نشانهها به ما یادآوری میکند که دیدگاه کلانی برای سیاستگذاری در این حوزه وجود ندارد. مجریان پروژهها عادت کردهاند از مسیری بروند که پیشتر مدیری از منصبی دیگر از آن عبور کرده است. با اینکه تقاطعها را میبینند اما عادت کردهاند از مسیرهای متقاطع روی برگردانند و برخلاف آنکه توانایی به اشتراکگذاری خدمات را در یک کارت دارند از آن چشمپوشی میکنند.
این اتفاق نه به خاطر خواست مدیران، بلکه به دلیل نبود یک نگاه کلان روی میدهد. از نگاه جزئینگری نشات میگیرد که در پی نبود یک هدایتگر کل، کوتاهترین مسیر را برای حل مشکلات بخشیاش انتخاب میکند، در حالی که پیش از طی کردن هزار راه رفته باید به آن دیدگاه کلان شکل و رنگ داد