توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
وقتی اسفندماه 91 در اوج ترافیک و شلوغی روزهای پایانی اسفندماه اولین شماره پیوست منتشر شد، لبخند رضایتی روی لبانم نشست، از خروجی کار تقریبا راضی بودیم و بعد از روزهای سختی که پشت سر گذاشته بودیم پنجره امیدی برایمان باز شده بود. انگار تمام مشکلات رفع شده بود. اما آن شماره اولین قدم برای ورود به مسیری بود که هنوز برای ما هموار نشده بود.
سال 92 برای من همه چیز تازگی داشت، آلیسی بودم در سرزمین عجایب. علاوه بر اینکه در مجلهای تازه متولدشده مشغول به کار بودم و ساختمان آن نیز به مکانی جدید منتقل شده بود، شکل کار من نیز تغییر کرده بود. اگر تا قبل از این فقط خبرنگار صرف بودم و وظیفهای جز تهیه خبر و نوشتن گزارش نداشتم و به نظرم این سختترین کار دنیا بود؛ حال علاوه بر آن، مسوولیت اداره بخشی از کار یا مدیریت آن نیز بر دوشم بود. اگر در گذشته مجری صرف بودم و میتوانستم دلیل تمام بدیها را به گردن دیگری بیندازم حال بخشی از این بدیها به گردن من بود. باید تصمیم میگرفتم، اجرا میکردم، در تصمیم دوستان مشارکت میکردم و آنها را در تصمیم خود مشارکت میدادم.
ما یک تیم بودیم و اگر تا قبل از آن فقط کار اجرایی انجام میدادیم و در رویاهایمان مجلهای را اداره میکردیم، ناگهان رویایمان محقق شده بود و لباس مدیریت بر تن کرده و هر کداممان مسوولیت بخشی از کار را بر عهده گرفته بودیم. من دیگر نمیتوانستم کسی را مسوول بدانم، نمیتوانستم برای دیر شدن حقوق یا کم شدن آن به کسی غر بزنم یا او را مقصر بدانم و نمیتوانستم از طریقه مدیریتشان ایراد بگیرم.
دیگر دغدغهام فقط نوشتن خبر و تهیه گزارش نبود باید برای زنده ماندن و بقای ماهنامهای تلاش میکردم که جزیی از من بود و بخشی از هویت مرا تشکیل میداد. دیگر فقط برای خودمان تلاش نمیکردیم باید برای کسانی تلاش میکردیم که به ما اعتماد کرده و به کمک ما آمده بودند.
طی 11 ماه گذشته بارها به دلیل فشار کار گریه کردم، از تمام دوستانم دلخور شدم و به خودم گفتم این آخرین شمارهای است که کار خواهم کرد؛ دیگر نیستم، خواهم رفت. اما وقتی مجله منتشر شد و روی کیوسک رفت تمام آن فشارها یادم رفت و شاید جریان آب آنقدر شدید بود که مرا با خود میبرد و فرصت خارج شدن از مسیر را نمیداد.
حال که آخر سال رسیده است و 11 شماره منتشرشده را مرور میکنم، متوجه میشوم من هنوز به رویاها و آرزوهایم نرسیدهام. داشتن یک ماهنامه یا مدیریت آن فقط بخشی از یک رویای بزرگتر بود؛ رویایی که در شرایط فعلی حتی فکر کردن به برخی از آنها خندهدار و فانتزی به نظر میرسد اما اگر یکی از آنها محقق شده، امکان تحقق باقی آنها نیز وجود دارد