«میانگین اجرای برنامه توسعه طی ۶ دوره گذشته حدود ۳۰ درصد بوده است.» این نتیجه…
۱۰ آذر ۱۴۰۳
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن؟
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام؛ چه خواهد بودن
مرغِ کمحوصله را گو غم خود خور، که بر او
رحمِ آنکس که نهد دام، چه خواهد بودن
باده خور؛ غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دسترنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای منِ بدنام چه خواهد بودن
جوانتر که بودم، گردش ایام برایم معنای دیگری داشت. روزها و ماهها و سالها، بد بودند و خوب. حکم کلی داشتم برایشان. دلخوش رخدادها بودم و دلنگران پیشامدها. در طول زمان، همانطور که بادها خبر از تغییر فصل میدادند و روزها یکییکی شب میشدند، پندهایی آموختم که نه در کلاسهای درس و بحث آموزش میدهند و نه لابهلای کتابهای نازک و قطور یافت میشوند؛ گردش ایام آموزگاری است جداییناپذیر که نه میتوان کلاس درسش را به اختیار ترک کرد و نه میشود از آموزههایش نیاموخت.
موهای شقیقه که سفید میشوند، انگار چیزی درونت تغییر کرده.
این روزها و در پایان ایام جوانی، همه سالها یکی هستند. نه خوب خوبند و نه بد بد. همه خاکستریاند. به پشت سر که نگاه میکنم، بهترین اتفاقات زندگیام در بدترین روزها رخ دادهاند و همان زمان که سرمست پیروزی بودهام، تلخکام حادثهای ناگوار شدهام.
حالا دلخوشم به زندگی. با همه تلخیها و شیرینیهایش.
و حاصلم از این گردش ایام و آمد و رفت روزگاران چیست؟ شاید همین پند، خود بزرگترین دستاورد باشد که به قول رودکی:
هر که ناموخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
و اگر در نظر کسی این پند برای چند دهه زندگی کافی نیست؛ باید بگویم دوستانم، حاصل عمر مناند. یکییکی انتخابشان کردهام و در بد و خوب روزگار آزمودهام صدق مدعایشان را و آنها که امروز ماندهاند، همانها هستند که سالم گذشتهاند از آتش امتحانها. بودن من در هامش «پیوست» حاصل همین آزمونها و رفاقتهاست.
در نظر من- و در مقام مقایسه- آمد و رفت دولتها و سیاستها و افراد و… برابری نمیکنند با آنچه گفتم. پس این چند خط را- خلاف نظر مهتران پیوست- درباره آن چیزی نوشتم که ارزش بریده شدن درختها و سیاه کردن کاغذها را دارد