سال 2015 در شرکتی بزرگ کار میکردم. حولوحوش همان برههای بود که برابری ازدواج (marriage equality) به قانون مملکت تبدیل شد. فضای کاری من خصوصی نبود- از آن فضاهای بازی بود که حدود ۳۰ نفر در آن میز داشتند و هیچ راهی برای پنهان شدن پشت درها و دیوارها وجود نداشت. چون کسبوکارمان افکار عمومی بود، نمایشگرهای بزرگی داشتیم که آخرین اخبار را نشان میدادند. میتوانید تصور کنید وقتی قانون برابری ازدواج تصویب شد چه غوغایی به پا شد. برهه حساسی بود. در طول زمان، شناخت نسبتاً خوبی از موضع همگروهیهایمان درباره برخی موضوعات خاص به دست آوردیم. من در نقش مدیر طرح تنوع و فراگیری ارتباطات فعالیت میکردم و برنامههایم به نتیجه این کشمکش بستگی داشت؛ از جمله اینکه شرکتم چگونه به این مساله واکنش نشان میداد و درباره آن خبررسانی میکرد. واحد تنوع و فراگیری یکی از ارزشمندترین واحدهای شرکت بود اما کارمندان مختلف به طور طبیعی هنوز دیدگاههای خودشان را درباره برابری ازدواج داشتند. اخیراً وقتی با سازمانی درباره نقش رهبر در ارتباطات در دورانی که بخش عمده تعاملاتمان مجازی است و مسائل اجتماعی یا سیاسی در محل کار مطرح میشوند- به خصوص در یک محیط چندنسلی و چندفرهنگی- گفتوگو میکردم، این سناریو را به من یادآوری کردند؛ در سال 2015، بحث «در محیط کار من حرف اجتماعی و سیاسی نزنید» هنوز مطرح نشده بود. این کار من بود. درست است که بحث کردن درباره مسائل اجتماعی و سیاسی ممکن است کار هر کسی نباشد اما این مسائل در قلوب و اذهان همه کارمندان وجود دارند و ضرورتاً وارد محل کار میشوند. سازوکار پیچیده در محل کار قضیه این بود: برابری ازدواج قانون مملکت بود. من به سرعت اجرای برنامه ارتباطات را با انتشار توییتی از حساب کاربری اصلی شروع کردم. این امر اتفاقی عظیم برای شرکتی بود که میخواست روایتش را درباره موضوع بیان کند. اما...