skip to Main Content
محتوای اختصاصی کاربران ویژهورود به سایت

فراموشی رمز عبور

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ عضو شوید

ثبت نام سایت

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ وارد شوید

فراموشی رمز عبور

وارد شوید یا عضو شوید

جشنواره نوروزی آنر

ورودی

محمدباقر اثنی‌عشری مدیر مسئول

وصله ناجور

محمدباقر اثنی‌عشری
مدیر مسئول

۶ مرداد ۱۴۰۰

زمان مطالعه : ۳ دقیقه

شماره ۹۲

تاریخ به‌روزرسانی: ۹ مرداد ۱۴۰۰

تا روزهایی دیگر دولت حاضر می‌رود و دولتمردان جدیدی در یکی از بزرگ‌ترین جابه‌جایی‌های مسالمت‌آمیز قدرت در تاریخ، اداره امور اجرایی کشور را به دست خواهند گرفت. به سنت چهل‌ساله و شاید هم پیشتر، مدیریت ارشد و میانی به برشی از جامعه سپرده خواهد شد که باورهای اعتقادی و سیاسی همسویی با رئیس دولت، دست‌کم در ظاهر و پوشش و سیمای بیرونی داشته و دسته بزرگی از مردم، سهمی در مدیریت ارشد جامعه در بخش عمومی نخواهند داشت.
سال‌های ابتدایی جنگ بود و با انقلاب فرهنگی و تعطیل دانشگاه، شرکتی خصوصی ثبت کرده بودیم و پروژه‌ای عمرانی را در منطقه جنگی دهلران اجرا می‌کردیم. شهر تخلیه شده بود و رفت و آمد نیاز به برگه تردد در منطقه نظامی داشت. کارگاه ساختمانی ما در چند کیلومتری شهر بود و روزهایی که وانت‌مان در دسترس نبود، فاصله کارگاه تا شهر را پیاده طی می‌کردیم. در شهر یک ایستگاه صلواتی بود که استراحتگاهی بود برای رزمندگان تا در روزهای پرحرارت منطقه دمی بیاسایند و گلویی تر کنند.
در یکی از روزهایی که پیاده از کنار ایستگاه رد می‌شدم، صدایی آشنا نام مرا فریاد زد. یکی از مدیران دولتی بود که چند ماهی که در آنجا کار کرده بودم، رئیس ارشد سازمان بود. از اتوبوسی پیاده شده بود که گروهی از مدیران دولتی را به منطقه آورده بود. لباس رزم خاکی نظامی پوشیده بود و پوتین و چفیه و سربند، همگی با سیمای یک رزمنده آماده نبرد.
از دیدن چهره‌ای آشنا به وجد آمدم و با شوق گفت برای بهره‌گیری از فضای معنوی جبهه، با سایر همکارانش به منطقه آمده‌اند. چند روزی را در پادگانی در آن سوی کرخه بوده‌اند و امروز هم در دهلران و امشب به تهران برمی‌گردند. با چیدن قوطی‌های خالی کمپوت روی میز نشان دادم از جایی که هستیم تا خط مقدم و منطقه نبرد دست‌کم ۳۰ کیلومتر فاصله است و اینجا منطقه‌ای امن در پشت جبهه و اکنون که آن میز و دفتر کار لعنتی را رها کرده، بد نیست چند روزی بیشتر بماند و درک بهتری از فضای جنگ به دست آورد.
در حال بحث بودیم که همراهانش صدایش زدند. در ایستگاه صلواتی چند گونی پرشده را به شکل سنگر روی هم چیده بودند و حلقه یاران برای گرفتن عکس در کنار آن ایستاده بودند. ما مشغول بحث بودیم و ناخودآگاه من نیز در میان گروه آماده عکس رفته بودم که پچ‌پچی در گرفت. بعد از چند صحبت درگوشی همسفران، به من گفت چون این عکس مدیران سازمانی است حضور من در آن تناسبی ندارد و به ناچار از کادر خارج شدم.
در میان کسانی که لباس رزم پوشیده و با مشت‌های گره‌کرده اسلحه خرابی را که مدت‌ها در گوشه‌ای افتاده بود بر سر دست بلند کرده بودند، حضور من با شلوار جین و تی‌شرت و کیف سامسونیت وصله‌ای ناجور بود.
گروه سوار اتوبوس شدند و به سمت تهران حرکت کردند. من نیز در اندیشه کارهای فردا به مسیر ادامه دادم. صدای غرش توپخانه‌ها در دوردست‌ها دمی قطع نمی‌شد.

این مطلب در شماره ۹۲ پیوست منتشر شده است.

ماهنامه ۹۲ پیوست
دانلود نسخه PDF
https://pvst.ir/akz

0 نظر

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

برای بوکمارک این نوشته
Back To Top
جستجو