توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
۱- چند ماه پیش نظرسنجی کوچکی در شبکههای اجتماعی پیوست انجام دادیم که نتیجه آن تقریباً قابل پیشبینی بود. نظرسنجی درباره استفاده کاربران از فیلترشکن بود و نتیجه آنکه فقط سه درصد کاربرانی که در نظرسنجی شرکت کرده بودند از فیلترشکن استفاده نمیکنند و ۶۹ درصد کسانی که از فیلترشکن پولی استفاده میکنند ماهانه بیش از ۱۰۰ هزار تومان بابت آن هزینه میپردازند (نتایج این نظرسنجی در سایت پیوست منتشر شده است).
آیا کاربران از پرداخت این هزینه- و کلاً استفاده از فیلترشکن- راضی هستند؟ بدون انجام هرگونه نظرسنجی میتوان گفت: خیر.
انجام تراکنش مالی با حسابهایی که نمیشناسیم، کاهش سرعت و کیفیت، قطعیهای مکرر، خطر لو رفتن اطلاعات شخصی، خطر آلوده شدن دستگاه (گوشی همراه، لپتاپ و…) به انواع ویروسها، نیاز به قطع و وصل کردن مکرر به خاطر استفاده از سایتهای داخلی و خارجی و… مشکلاتی است که هر روز با آنها دست به گریبان هستیم؛ اما باز هم از فیلترشکن استفاده میکنیم. چرا؟
۲- کمی بیش از ربع قرن پیش، بخشی از جامعه ایران تصمیم گرفت کسانی را به ساختار قدرت بفرستد که گمان میکرد میخواهند و میتوانند بر اساس نظر آنها، تغییری در تصمیمها و روشها ایجاد کنند. میبینید! به همین سادگی بیش از ۲۵ سال از روزی که بخشی از نسل ما تصمیم گرفت به اصلاحات درون ساختار سیاسی دل ببندد، گذشته است. اما تعدادی از همین آدمها در طول زمان احساس کردند به هر دلیل و علتی، آن پروژه جواب نمیدهد. اینکه چرا و چطور به این نتیجه رسیدند، موضوع بحث ما نیست. موضوع این است که بخشی از یک نسل در میانسالگی به این نتیجه رسید که نمیشود یا نمیخواهند یا نمیگذارند یا ترکیبی از همه اینها. این آدمها به ظاهر نشستند؛ اما در باطن همچنان سودای زندگی بهتر در سر داشتند.
با ظهور شبکههای اجتماعی، کمکم این آدمها توانستند با یکدیگر حرف بزنند. در حالی که رسانههای رسمی همان حرفهای چند دهه قبل را تکرار میکردند و جدالهای بیپایان را پی میگرفتند، نسل خسته و میانسال بدون هیچ رسانه رسمیای، در شبکههای مجازی در جستوجوی راهی برای تحقق آرزوهایش بود و سرانجام در توافقی نانوشته، تصمیم گرفت خودش مسائلش را حل کند که یکی از آن مسائل هم دسترسی به اینترنت آزاد بود.
۳- من در یادداشتهایم بارها از فیلم «خارج از محدوده» ساخته رخشان بنیاعتماد مثال آوردهام. داستان فیلم درباره آدمی است که در محلهای به نام «هرتآباد» خانهای میخرد؛ اما دزد به آن میزند. آدم سادهدل، دزد را به هر پاسگاهی میبرد، جواب میشنود که هرتآباد در حوزه استحفاظی ما نیست. در نهایت، اهالی محله خود دستبهکار میشوند و بازداشتگاه میسازند و هر طور شده مشکلشان را برطرف میکنند.
داستان نسل ما و فیلترینگ هم بیشباهت به فیلم خارج از محدوده نیست. ما سالها امید داشتیم فلان دولت و بهمان وزیر، اندکی از گره فروبسته ما بگشایند یا حداقل گرهای بر گرههای گذشته نیفزایند. اما متاسفانه اینطور نشد. دولتها و وزرا یا از محدودیت دفاع کردند یا گفتند دست ما نیست.
پس راه دیگری را برگزیدیم. این روزها آدمها هرکدام متخصص شبکه شدهاند. تنظیماتی انجام میدهند که حداقل به دانش یک فوقدیپلم شبکه نیاز دارد. پول میدهند و دردسر میکشند و با سرعت و کیفیت کمتر به شبکه متصل میشوند؛ اما دیگر در انتظار معجزهای از سیاسیون نیستند. اگر روزی هم اینترنت آزاد- به هر روش- وارد کشور شد، برای به دست آوردنش تلاش میکنند.
این وضعیت، حاصل ناامیدی مطلق است. ناامیدی از کسانی که وعده میدهند و عمل نمیکنند. از کسانی که زیر بار مسئولیت تصمیمات خود نمیروند و کسانی که از محدودیتها دفاع میکنند. ناامیدی از ساختاری که نمیخواهد صدای بخشی از جامعهاش را بشنود.