چند سال پیش وقتی فیلم شبی در موزه را میدیدم، در یکی از صحنههای پایان فیلم، گوشی تلفن همراهی از زمان کنونی، در دست یک پسر جوان در قرن گذشته جا ماند. پسر، جذب گوشی دستگاه عجیب شده و صم و بکم، محو تماشا نشسته بود و هرچه مادر برای شام او را صدا میزد، اعتنایی نمیکرد. تا اینکه مادر، به رسم مادران عصبانی، پسر را با نام کامل صدا زد:«جوئی موتورولا، همین الان بیا پایین.» پیش خودم فکر کردم:«موتورولا! حتماً این جوئی موتورولا همان کسی است که اولین تلفن همراه را اختراع کرده!» هرچند کمپانی موتورولا اولین تلفن همراه دنیا را اختراع کرد، اما جوئی یک شخصیت خیالی بود که انطباق تاریخی هم با وقایع نداشت و احتمالاً چیزی غیر از جا ماندن یک گوشی تلفن از آینده باعث اختراع این دستگاه انقلابی شد. اولین بار که یک گوشی تلفن همراه را از نزدیک دیدم، آنقدر خردسال بودم که تصور درستی از آنچه اتفاق میافتاد نداشتم. آن روز هم یکی از روزهای به غایت شادی بود که به دلیلی که یادم نیست، همراه پدرم به مغازهاش رفته بودم و غرق در دنیای پر از ساعت اطرافم، داستانی در ذهنم برای هر پدیدهای میبافتم. اما خوب یادم هست که مردی با پالتوی بلند وارد مغازه شد و ساعت مچیاش را روی میز گذاشت، همانطور که برای پدرم توضیح میداد ساعت چه مشکلی دارد، ناگهان صدای یک زنگ تلفن رشته کلامش را پاره کرد و صحبتش را با فرد دیگری پشت تلفن پی گرفت. هر چه به تلفن در دست مرد نگاه کردم، سیمی ندیدم که به جایی وصل شده باشد. تا مرد قبض ساعتش را بگیرد و از مغازه بیرون برود، بر ذهن کنجکاو من ساعتها گذشته بود. در که پشت سرش بسته شد بارانی از سوال روی سر پدرم باریدن گرفت، جواب او کوتاه و ساده بود:«موبایل، یک جور...