ضدخاطرات - قسمت هفتادم
قلبی که گاهی نمیتپد
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
زمان مطالعه : ۳ دقیقه
شماره ۷۰
تاریخ بهروزرسانی: ۶ بهمن ۱۳۹۸
سالها پیش همکاری داشتم که در حوزه روابط عمومی فعال بود و البته بسیار موفق. صاحب برندهایی که او مدیریت روابط عمومیشان را بر عهده داشت خیالشان راحت بود که اعتبار و خوشنامی برندشان تضمین شده است و اگر در آژانس روابط عمومی کار میکرد، شرکتها به دنبال همکاری با آن آژانس بودند. خلاصه اینکه حامد از هر دو سمت برند و رسانه مورد اعتماد بود. از خوششانسیهای من این بود که دورهای در یک آژانس ارتباطاتی در تیم او کار کردم. همیشه هم با افتخار گفتهام که همکاری او تاثیر بسیاری بر عملکرد بعدی من به عنوان فعال روابط عمومی گذاشت. یکی از موضوعاتی که در آن دوره فرا گرفتم، درباره ارتباط رسانهای بود. داستان از آنجا شروع شد که یک روز حسابی از تماسهای تلفنی با چند روزنامهنگار کلافه شده بودم. موضوع این بود که پیرو اعلامیه آن برند درباره موضوعی خاص، رسانهها مرا زیر فشار گذاشته بودند تا مواضع برند را روشنتر کنم. هم کلافه شده بودم و هم عصبانی. فکر میکردم آن ژورنالیستها به عمد مرا زیر فشار گذاشته بودند تا نظری بدهم که درست نیست. حامد که اوضاع را دید مرا با خود به اتاق جلسات برد و با من صحبت کرد. صحبتهایی که نه تنها در آن لحظات آرامم کردند، که تاثیر بسیار مهمی بر نگاه من به ارتباط رسانهای در سالهای بعد گذاشت. آنقدر مهم که هنوز هم آن جملهها در گوشم زنگ میزند: «حمیدرضا جان، اول اینکه خسته نباشی و میدونم داری فشار زیادی رو تحمل میکنی، ولی میخوام چند تا نکته رو باهات در میون بگذارم. شاید الان تو دلت بهم فحش بدی که اشکالی نداره، ولی امیدوارم در آینده به دردت بخوره: کار تو کسبوکار کلاً یعنی تحمل فشار. تو روابط عمومی یعنی فشار چندجانبه و شبانهروزی و گاهی بدون تعطیلی. اگه پوست کلفت نداری، برو سراغ یک رشته کاری...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید