توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
حذف اپلیکیشنهای ایرانی از اپاستور یکی از داغترین و پرحاشیهترین خبرهای ماه گذشته بود. خبری که در ابتدای انتشار آن برای دوستداران اپل نگاهی همراه با بهت و حیرت به همراه داشت. دوباره تحریمی دیگر. کاربران اپل سالهاست هنگام آپدیت اپلیکیشنهایشان با پیام «خطای ۱۰۰۹» مواجه میشوند. پیامی که میگوید شما تحریم هستید! باید ویپیان را روشن کنید و موقعیت مکانی خود را تغییر دهید تا بتوانید برنامهها را آپدیت کنید. ما اپلدوستان که همیشه خطاپوش دوستدار خود بودهایم، در این سالهای سخت و سرد تحریم، این بیمهریها را از گوشه چشم گذراندیم و دم نزدیم و به آنچه بهترین میپنداشتیم وفادار ماندیم. اما این بار دوستدار ما شمشیر گداختهاش را بر دور سر گردانید و گردانید و رسید به پرکاربردترین اپلیکیشنهای بازار آیتی ایران و تیغ برانش چنان بر دلشان نشست که سفره کاسبی آنها پر خون شد. چشم ما نیز هم.
طومارنویسی آغاز شد، صدای اعتراض به بلومبرگ و نیویورک تایمز رسید و درخواستها از ظریف برای یافتن مرهم زخمی که هنوز تازه است به گوش میرسید. اما گویی همه درها بسته بود و صدای ما تنها در خانه خودمان میپیچید و به سوی خودمان بازمیگشت.
ما در حصار این خانه محصور شده بودیم و همان اندک آب و نان هم از سر سفرهمان برداشته شده بود. اما این نمیتواند پایان راه باشد. نباید که باشد؛ چرا که زندگی جریانی است که میرود تا ژرفای دور. کسبوکارها گشتند و گشتند و راهحل را در رونمایی از نسخه موبایلی دیدند. خداحافظیها با اپاستور جان گرفت و رونمایی از نسخههای موبایلی آغاز شد. حالا روی السیدی گوشیهای ما دیگر خبری از اپلیکیشن نبود. Safari اپل همه اپلیکیشنهای حذفشده را در دل خود پنهان کرده بود.
خیلی از این روزهای پرسوز و گداز برای ما نگذشته بود که اپل از گوشیهای جدیدش رونمایی کرد. آخرین تکنولوژی رونماییشده فیسآیدی بود که برای ماهایی که همیشه شهریور که به نیمه میرسید انتظار تولد کودک جدید را میکشیدیم میتوانست خبری شورانگیز باشد. خوشحالیمان از این تولد جدید را کتمان نمیکنم اما آنچنان که میپنداشتم هم نبود. به نظر میرسید هنوز جای زخممان درد میکند. انگار دیگر ما هم نمیتوانستیم چشمهایمان را ببندیم و بیآنکه به آن حصار محصور گرداگردمان فکر کنیم سرمست شویم از نور تازهای که بر جهان اپل تابیده است. حالا ما هم به دنبال روزنههای ورود نور به دنیای خودمان میگردیم و میاندیشیم که اگر دست در دست این کودک نورسیده بگذاریم و همقدمش شویم، پایش به دنیای ما بند میشود یا باز هم رخت سفر میبندد و ما میمانیم و دستانی رهاشده در باد