توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
تابستانها همه چیز قشنگ بود. آخرین امتحان را که میدادیم، کتابهای علوم و ریاضی را ریز ریز پاره میکردیم و مثل برف میپاشیدیم روی سرمان. خندان و خوشحال برمیگشتیم خانه و وعدههای قبل از امتحان را پی میگرفتیم. فصل درس و مدرسه تمام شده بود و ما اجازه داشتیم برویم دنبال بازی و آزادی. کابلهای کامپیوتر از بالای کمد مادرمان به پایین میآمد. دوره سگا و میکرو گذشته بود، حالا یاد گرفته بودیم با کامپیوتر بازی کنیم. اکانت یاهو بسازیم و با غریبهها چت کنیم. آدمهای سیمز را بندازیم به جان هم و سر و سامان بدهیم، در paint نقاشی بکشیم. کمکم پای GTA هم به میانمان باز شد. باید پنج هزار تومان جور میکردیم تا سیدی بازی بخریم و وارد دنیای شگفتآوری شویم که ساعتها وقتمان در خیابانها و پشت فرمان ماشینهایش صرف میشد. یاد گرفتیم هر مشکلی برایمان پیش آمد، آن را در اینترنت جستوجو کنیم. وبلاگ ساختیم و قالبهای رنگارنگ روی آن سوار کردیم، موسیقی برایش گذاشتیم و از هر غریبه و آشنا خواستیم بیاید به وبلاگ ما سر بزند.
اما همین که هوا رو به اعتدال پاییزی میرفت، کمی که میگذشت، باز از پای کامپیوترمان بلند میکردند و مینشاندند پای کتاب و «گام به گام» تا درسخوان بشویم، دکتر و مهندس بشویم، موفق باشیم و برای خودمان کسی شویم. وقتی ما مدرسهای بودیم، همه بچههای درسخوان، به طور اتومات، در دبیرستان ریاضی میخواندند و مهم نبود علاقه قلبیمان چیست و در چه کاری استعداد داریم. اما بعضیهایمان پای رویایمان ماندیم. بچههای خوره کامپیوتر و تکنولوژی پای کامپیوترها نشستند و یک روز سعی کردند بازیها را خودشان بسازند. برنامهنویسی و طراحی یاد گرفتند، بسیار زودتر از دیگرانی که راهشان را به سمت دوره چندساله دانشگاه پیش گرفتند، وارد بازار کار شدند، کاری را که دوست داشتند به عنوان شغل انتخاب کردند و از سرخوردگی و ناامیدی بعضی دیگر که پس از سالها تحصیل و صرف هزینه، هرچه بیشتر به دنبال کار میگشتند کمتر مییافتند، در امان ماندند.
برای بچههای امروز انگار آسمان رنگ دیگری دارد، گوشه و کنار نوجوانهای 17، 18 سالهای که اپلیکیشن نوشته و بازی طراحی کردهاند زیاد دیده میشوند، جایزهها هم اغلب به همین جوانان تعلق میگیرد، و اگر آنها سر از سودای غربت بردارند، شاید آینده روشنتری برای خودشان و سرزمینشان رقم بزنند