قسمت سی و نهم
این یک داستان واقعی نیست؟ قسمت سی و نهم
۸ آبان ۱۳۹۵
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۳۹
تاریخ بهروزرسانی: ۶ آبان ۱۳۹۸
وقتی تلهکنفرانس تمام شده بود مدتی پشت میز دراز و یو شکل اتاق جلسات خشکم زد. لابد همه همکارانم در بخشهای ارتباطات کشورهای دیگر وضعی مثل من داشتند؛ یعنی همه به تنهایی در اتاقهای درندشت جلسات دفترشان، به دور از چشم و گوش همکاران همان دفتر، خبر بد را شنیده بودند و حالا باید خود را برای کلی کار آماده میکردند. یکی از سختیهای مدیر ارتباطات بودن در شرکتهایی که مفهوم روابط عمومی را جدی و حرفهای دنبال میکنند، همین است که همیشه اولین نفری خواهی بود، حتی قبل از مدیر کل آن دفتر، که خبرهای بد را میشنوی. سختتر آنکه گاهی باید مدتی با آن خبر بچرخی و زندگی کنی و مقدمات اعلانهای خصوصی و عمومیاش را آماده کنی و در همان مدت به بقیه لبخند تحویل دهی. فرصت غر زدن به خودم را نداشتم پس سعی کردم با تمرکز فهرست کارهای لازم را تهیه کنم. سرفصلها در تلهکنفرانس روشن شده بود، فقط مروری لازم داشت و زمانبندی. همانطور که روی سرفصل کارهایی که باید انجام میدادم بالا و پایین میشدم، سعی میکردم در بین ورکشاپهایی که طی دوره آموزشی بعد از استخدام گذرانده بودم، مطالب کارگاه مدیریت بحران را به یاد آورم. آن چیزهایی که به یادم میآمد تقریباً همانهایی بود که در کنفرانس تلفنی برای همه توضیح داده شده بود : جلسه توجیهی مدیر کل : اولین گام اطلاع دادن به او بود. طبعاً میبایست به عنوان مدیر آن دفتر از اینکه یکی از مهمترین محصولاتمان -که همین هفته قبل در یک همایش عریض و طویل جهانی رونمایی شده بود- دارای مشکلی فنی است، آگاه شود. جزییات مشکل فنی و نیز گامهایی که من در مقام مدیر روابط عمومی میبایست بردارم باید با او هماهنگ میشد. همچنین کارهایی که هر یک از مدیران واحدها در بخشهای خود لازم بود انجام دهند باید به اطلاع او میرسید. از...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید