توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
لابد با دیدن عنوان مطلب فکر کردید میخواهم راجع به بیرنگ شدن مرزهای کشورها در دنیای امروز با توجه به همهگیر شدن اینترنت و ارتباطات موبایلی و شبکههای اجتماعی و غیره حرف بزنم؛ اما خیر. مرزهای جغرافیایی موضوع یادداشت من نیست. به تازگی یکی از دوستانم دچار مشکل عاطفی شدیدی شد. او شخصی را که عاشقانه دوست داشت و میخواست با او ازدواج کند، به دلیل سستی در تصمیمگیری از دست داد و طرف، همسر دیگری برگزید. افسردگی شدید این دوست ما کارش را به مشاور و روانپزشک رساند. انگیزه انجام هیچ کاری را نداشت. دنیا برایش به پایان رسیده بود. حتی بارها به این فکر کرده بود که خودش دنیایش را در عمل به پایان برساند که خوشبختانه شجاعتش را نداشت. اما درست وقتی که فکر میکرد هیچ امیدی برای ادامه راه ندارد، مثبت بودن نتیجه نمونهبرداری پدرش تعاریفش را نسبت به حال و روزش دگرگون ساخت. غم جدید آنقدر شدید بود که قبلی را فراموش کرد. میدانست دیگر حق ندارد بیانگیزه باشد. تازه باید به پدرش هم انگیزه میداد. باید انرژی میداشت تا بتواند در مراحل معالجه او را همراهی کند. حس و حالش از مرزی عبور کرده بود بیآنکه خود بداند. جالب اینجاست که همین امروز که این یاداشت را مینویسم به من زنگ زد. گفت از آزمایشگاه پاتوبیولوژی تماس گرفتهاند. گویا آزمایشهای تکمیلی درست خلاف نتایج اولیه را نشان داده. صدایش از خوشحالی پشت تلفن می لرزید. او شاید خودش نداند اما حال و روز و نگاهش به زندگی قطعا از مرز دیگری عبور کرده است. همه ما از این مرزهای نامرئی عبور میکنیم؛ مرزهایی نادیدنی بین غم و شادی، بیانگیزگی و امید یا عشق و تنفر. شاید خودمان هم گاهی آن لحظات جادویی عبور از این مرزهای نامحسوس را تشخیص نمیدهیم اما بعدها که آبها از آسیاب میافتد، به عقب نگاه میکنیم، از سر بیاهمیتی لبخندی بیرمق میزنیم. انگار به یک شوخی بیمزه فکر میکنیم. شوخیای به بیمزگی زندگی