زمینه کاری: شبکه الکترونیکی پرداخت کارتی نیروی انسانی: 185 نفر سال تاسیس: ۱۳۹۱ کارت کشیدن یا کارت نکشیدن؛ شاید این یکی از مهمترین مسائل موجود در زندگی این روزها و سالهای ما باشد؛ چراکه کشیدن این مستطیلهای کوچک رنگارنگ بر دستگاههای کارتخوان نه فقط نشاندهنده قدرت اقتصادی که نمایانگر سلیقه، ترجیحات و در یک کلام سبک زندگی ماست. از این روست که احتمالاً اینکه چقدر خرج میکنیم آنقدر اهمیت ندارد که «چرا و برای چه چیزی خرج میکنیم» مهم است. بدیهی است که کارت کشیدن را به نیابت از تمام اشکالی از خرید در نظر گرفتهام که مخصوصاً در این روزهای کرونایی گوی سبقت را از اسکناسها و تراولهای سبز و آبی و صورتی ربودهاند. الغرض! حکایت امروز، حکایت دم و دستگاهی است که تصمیم دارد به نیابت از بانک مرکزی بر شبکه عریض و طویل پرداختهای کارتی کشور نظارت کند. نظارتی که نه فقط بر اعداد و ارقامی که جابهجا میشود، که بر جزئیات رفتار مصرف مجموعهای از دارندگان کارتهای بانکی صورت میگیرد؛ دارندگانی که احتمالاً کشیدن کارت برایشان مایه برازندگی است و همین خاصهخرجیهای آنهاست که راه و چاه تصمیمسازی را برای مجموعه حاکمیتی و قانونگذاری میسر میکند. شاپرک از پیله برون آمد در یک روز گرم تابستانی با رعایت تمام پروتکلهای شناختهشده کرونایی به شاپرک رسیدیم: ساختمانی پنجطبقه و آجریرنگ که در حوالی خیابان شاهنظری بلوار میرداماد چشمنوازی میکرد. معلوم بود که ترتیب همه چیز قبل از رسیدن ما به مجموعه داده شده بود، چراکه به محض ورودمان به پارکینگ ساختمان، حتی قبل از اینکه خود را معرفی کنیم، با این سوال روبهرو شدیم که از ماهنامه پیوست آمدهاید؟ سوالی که لبخند همراهش نشان میداد پرسشگر از پاسخ ما اطمینان دارد. خلاصه که معلوم شد با اطلاعرسانیهایی که صورت گرفته بود، تشریفات ورود بچههای مجموعه پیوست به ساختمان شاپرک در منظمترین شکل ممکن برگزار و مقدمات گفتوگوهایمان...
همیشه نوشتهام آدم خاطرهبازی نیستم. نوستالژیک بودن برای روزنامهنگار مثل این است که سمشناس باشی و هر بار با ساختن یا شناختن یک زهر کمی هم خودت از آن بچشی! کولهبار روزمرگی میتواند از بار روزها و سالهایی که به نوشته تبدیل کردهای چنان سنگین شود که کمرت را بشکند. این روزها این بار را فقط میتوان بر دوش سایت ماهنامه انداخت؛ جایی که خیلی زیبا و خوش آب و رنگ چنان نسخه سپیدکاریشده و مدرنی از نوشتههای قدیمیات نشان میدهد که خودت هم میمانی این نوشته تر و تمیز کار چه کسی بوده.
سعید امامی مثل همه سالهایی که میشناسمش با کت و شلوار و کراوات خوشتیپ و عطرزده وارد آسانسور ماهنامه پیوست میشود. دیدن تحریریه خالی که به دلیل دورکاری تحمیلی کرونا تعطیل است غمانگیز است، اما با دیدن همان خوشمشربی و وقتشناسی که در کمیسیون نرمافزارهای پیشرفته سازمانی مشخصهاش است ناخواسته زیر ماسک لبخند میزند. میدانم هنوز هم وقتی جایی میداند به ظاهرش گیر میدهند خیلی بیسروصدا غایب میشود. اینکه نوه حاج میرزا آقاامامی چهره جاودانی مینیاتور اصفهان و روحانی هنرمند جلدهای سوخت حالا یک کراواتی است که احتمالاً مشهورترین چهره ERP کشور به حساب میآید خودش به خودی خود برای اثبات گذر تاریخی کافی است. سعید امامی آن روز در مقابل دوربین و پشت فنجانهای قهوه، چهره حتی متفاوتتری از خود نشان داد که بیانگر آن بود که با چه صعود و سقوطی یکی از اولین سری فارغالتحصیلان مدرسه عالی کامپیوتر ایران توانست جزو موسسان شرکت تاریخی پارس سیستم باشد. در روایت این سرگذشت شخصی با ما همراه باشید.
0 نظر