قسمت پنجاه و هفتم
رقیب خانوادگی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۵۷
تاریخ بهروزرسانی: ۵ آبان ۱۳۹۸
تقریباً همه بچههای شرکت منتظر پایان جلسه بودند. چیزی که از بیرون اتاق شنیده میشد سکوتهایی بود که گاهی با فریادهای بلند مدیرعامل قطع میشد. صدایی از منصور شنیده نمیشد. خودش میدانست چقدر مقصر است. من هم میدانستم. او را سالها بود که میشناختم. از دوستان دبیرستانم بود. با تعریف متعارف جامعه آدم زرنگی بود. کسی که قدم به قدم و گاهی هم چند قدم یکی پلههای ترقی را طی کرده بود و خود را به جایگاهی رسانده بود که خیلیها در کسبوکار آرزویشان بود. مدیربازاریابی بزرگترین برند غیرایرانی حاضر در بازار ایران (در آن سالها) منصور را به چهرهای شاخص در حوزه صنایع غذایی تبدیل کرده بود. بودجه تبلیغاتی منصور در آن زمان سرسامآور بود. شاید فقط یکی دو بانک بزرگ بودند که کمپینهای بازاریابیشان از شرکت ما پرهزینهتر بود. این میزان از مخارج تبلیغاتی شایعههایی را اطراف او ایجاد کرده بود. حتی بعضی از بچههای شرکت هم میگفتند که او ذینفع است. همانهایی که فکر میکردند آن جلسه، محاکمه منصور برای لو رفتن لفت و لیسهایش بود. اما من میدانستم که آن جلسه برای چیز دیگری است. چیزی که مدتها پیش هشدارش را به او داده بودم؛ همان موقعی که همسر منصور- که او هم در حوزه بازاریابی مشغول بود- قصد پیوستن به بزرگترین رقیب ما را داشت. من به شکل کاملاً تصادفی این موضوع را فهمیدم و نظرم را به منصور گفتم. یکی اینکه بهتر بود قبل از استخدام همسرش مساله را با مدیریت در میان بگذارد قبل از آنکه از طریق دیگری به گوش او برسد. دوم اینکه کلاً منصور باید میدانست که در موقعیت سخت و خطرناکی قرار میگیرد. در ضوابط استخدامی هیچ یک از دو شرکت ما و رقیب منعی برای مشغول بودن اعضای خانواده در شرکت دیگر وجود نداشت. اما تجربه نشان میدهد که خیلی از ضوابط کسبوکار نانوشتهاند و این هم یکی...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید