ضدخاطرات - قسمت پنجاه و پنجم
هیاهوی بسیار برای پیچ
۶ اسفند ۱۳۹۶
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۵۵
تاریخ بهروزرسانی: ۵ آبان ۱۳۹۸
1 حدود بیست و پنج سال پیش مسئول پارهوقت کامپیوتر و شبکه یک شرکت حمل و نقل بودم (آن زمان هنوز واژه مدیر آیتی کاربرد نداشت). آنجا همکاری داشتم که کارش خیلی زیاد بود. یادم هست وقتی به آخر سال نزدیک میشدیم کارش حتی بیشتر و پرهیاهوتر هم میشد ولی حالش بهتر از همیشه. میگفت: «همه یک سال زحمت میکشند و کار میکنند تا عید لذتش را ببرند.» آن زمان نمیفهمیدم چه لذتی را میگوید. 3 حدود بیست سال پیش که مسئول تاسیسات برقی یک شرکت پیمانکاری بودم من و همکارانم سختترین دوران کاری را در ماه آخر سال تجربه میکردیم. صورت وضعیتهای پرداختنشده توسط کارفرما و صف طلبکاران کارگاهها، از کارگران تا تکنیسینها و مهندسان گرفته از یک سو و پیمانکاران جزء و مصالحفروشان از سوی دیگر. همه ما در تکاپوی پردردسری بودیم تا بلکه با دریافت دستکم بخشی از مطالبات از کارفرما تا حدی هم که شده رضایت تیمهای اجرایی و طلبکاران را فراهم کنیم. تازه حقوقهای خودمان هم بود. اما در همان هفتههای جهنمی حال بچهها خوب بود. انگار قرار است با پایان سال اتفاق خوبی بیفتد. همه در تکاپوی رسیدن بهموقع و البته با جیب پر به لحظه تحویل سال بودند تا آن شگفتی تکراری هرساله را تجربه کنند. شگفتیای که آن زمان نمیفهمیدمش. 9 پانزده سالی میگذرد از حال و هوایی که ماه آخر سال در شرکت تبلیغاتی تجربه میکردم. صاحبان کالا و خدمات که کارفرمای ما بودند به طور سنتی بیشترین فروش خود را برای ماههای آخر سال برنامهریزی میکردند و ناگزیر بیشترین حجم بازاریابی و تبلیغات را از ما به عنوان مشاور و مجریشان انتظار داشتند. سرمان خیلی شلوغ بود. اما شادابی خاصی در دفتر حس میشد، حتی بیشتر از آنی که معمولاً در یک شرکت تبلیغاتی دیده میشود. بعضیها ثانیهشماری میکردند تا به سفرهای نوروزیشان برسند، عدهای هم میخواستند کل تعطیلات را...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید