قصهها میتوانند مسائل معمولی را به ماجراهای جادویی تبدیل کنند؛ ایدههای جدید به وجود آورند و مفاهیم و نظریات جدید را به گونهای توضیح دهند که به تجربههایمان شکل میدهند. مدتها بعد از گفتن قصه تاثیرش ماندگار میشود. قصهها از هیاهو دور میشوند و مستقیم سر آنچه مهم است میروند- ایجاد ارتباطی عاطفی. به همین دلیل است که قصهگویی یکی از ابزارهای مهم یادگیری است اما بهاندازه کافی مورد استفاده قرار نمیگیرد. یادگیری در نهایت به تغییر رفتار منجر میشود. صرفاً دانستن چیزی کافی نیست. باید آن را با روش کار و وجود خودتان تطبیق دهید. کشف کردهام یادگیری را میتوان به سه مرحله تقسیم کرد: مرحله اول شناختی است و میکوشد مردم را مجاب به فکر کردن کند. مرحله دوم فرایندی عاطفی است که در آن ارتباطی عاطفی با چیزی برقرار میشود. سرانجام باید اقدام کنیم و تلاش کنیم آنچه را آموختهایم به کار ببریم. وقتی به یادگیری فکر میکنیم، اغلب در این دام میافتیم که فراموش میکنیم باید به هر سه مرحله رسیدگی کنیم و قصهگویی هر سه مورد را هدف قرار میدهد. اگر میخواهید ثابت کنید قصهگویی متقاعدکننده چگونه میتواند نوعی یادگیری باشد و رفتار را تغییر دهد، کافی است نگاهی به حکایتهای ازوپ بیندازید؛ حکایتهایی مانند «چوپان دروغگو»، «لاکپشت و خرگوش» و «موش و شیر» شاید دو هزارساله باشند اما امروز هنوز هم میتوانند درسهای مهم زندگی بدهند. فناوری همهجانبه (immersive technology) با شتاب زیادی گسترش پیدا میکند و این فرصت بزرگ را برای کسبوکارها به وجود میآورد که اجزای سازنده قصهگویی سنتی را بردارند و آنها را بر یادگیری همهجانبه یا فراگیر اعمال کنند. قصهگویی همهجانبه مخاطب را از حاشیه داستان درست به مرکز ماجرا میبرد و نقش فعالی به او میدهد. این نوع قصهگویی مخاطب را جذب میکند، انگیزه درونی را بیدار میکند و به کاربران اجازه میدهد بین نظریه و راهکار ارتباط برقرار...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.