توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
صادرات فناوری در ایران، بافته در میان همه رویاها و سرابهایش، بخشی از یک افسانه بسیار بزرگتر است که امروزه به نام «جهانیسازی» نقد و حتی چه بسا رو به افول تلقی میشود.
جهانیسازی را معمولاً فرایند تعامل و ادغام اقتصاد و مردم دنیا قلمداد میکنند که از طریق تجارت بینالمللی و سرمایهگذاری خارجی و با کمک فناوری اطلاعات انجام میشود، اما جهانیسازی در دهه اخیر ماهیتی بسیار سیاسیتر پیدا کرده که طی آن اقدامات دولتها منجر به دگرگونی جهان میشود یا در یک کلام: جهانیسازی دولتمدار.
در این شکل از جهانیسازی دولتها نقشی کلیدی در پیش بردن شرکتها ایفا میکنند که این تشویقها و تشکلها و آمارهای دولتی و شبهدولتی صادراتی برای بازاری مانند نرمافزار در کشور ما نمونههایی باسمهای از این دست هستند. در بسیاری از کشورهای پیشرفته و در صدر آنها در ایالات متحده این روند کم و بیش برعکس است؛ یعنی در حقیقت این کمپانیهای بزرگ فراملیتی هستند که دولتها را کنترل و نوعی سیاستورزی اقتصادی را به آنها تحمیل میکنند.
همین شرکتهای فراملیتی هستند که «زنجیرههای ارزش جهانی» را خلق میکنند و خودشان هم به عنوان «بنگاه رهبر» در آن میان نقشی کلیدی و البته سودی کلیدی دارند. مثالهای این بحث نظری در فضای فناوری بسیارند. اپل «آیفون» را در نیویورک رونمایی میکند، بخش عمدهای از قطعاتش را فاکسکان در تایوان میسازد و بستهبندیاش در چین انجام میشود، از طریق دوبی در خاورمیانه توزیعش میکنند و ما آن را در تهران میخریم. مایکروسافت هم ویندوز را در واشینگتن ارائه میدهد، کدهایش در هند نوشته میشود، در ابوظبی رونماییاش میکنند و در تهران ما محصول را با هزار زحمت با دلاری گناهآلود مخفیانه میخریم. اگر دوست دارید بدانید این بنگاههای رهبر چه حجمی از سود را در این زنجیره ارزش در اختیار دارند، کافی است گزارش سرمایهگذاری جهانی منتشرشده از سوی سازمان ملل متحد را نگاه کنید که برآورد میکند ۸۰ درصد از درآمد جهانی توسط همین غولها تولید میشود، در حالی که ۲۰ درصد مشاغل را تامین میکنند. این است که چهرههای جدید جهان دیگر سیاستمداران نیستند و میشوند تاجرانی همچون بیل گیتس از مایکروسافت، جف بیزوس از آمازون، تیم کوک از اپل، مارک زاکربرگ از فیسبوک و ایلان ماسک از تسلا که به قول آدام اسمیت، فیلسوف اسکاتلندی، «اربابان جدید مردم» هستند.
وقتی به این زنجیره نگاه کنید دو حقیقت را به راحتی میفهمید: نخست اینکه تقریباً همه این بنگاههای فراملیتی برآمده از ایالات متحده هستند ولی محدود به ایالات متحده نیستند، پس روزبهروز ثروت ملی آمریکا کمتر میشود اما بنگاههای فراملیتی فربهتر میشوند. دیگر شیوه متعارف محاسبه تولید ناخالص داخلی هم برای این موضوع پاسخگو نیست، چون نمیشود اقتصاد سیاسی کشورها را به این راحتی از یکدیگر منفک کرد. این شرکتهای فراملیتی برخاسته از آمریکا زنجیره گستردهای از برونسپاری، تولید، طراحی و خدمات پس از فروش را دارند که خودشان آن را کنترل میکنند. سهم خود آمریکا هم از کل اقتصاد جهان تقلیل یافته و به حدود ۲۰ درصد رسیده، اما از سوی دیگر غولهای بینالمللیاش تمام عرصهها را تحت کنترل گرفتهاند. حالا بیش از نیمی از اقتصاد آمریکا در دست شرکتهای چندملیتی است و ظهور پدیدهای همچون ترامپ و ملیگرایی واکنش آمریکاییها به همین وضعیت.
حقیقت دوم اینکه این همان زنجیرهای است که ما در آن هیچ نقشی نداریم و لازم نیست خودمان را گول بزنیم؛ مهارت در این میان نقش چندانی ندارد. برانکو میلانوویچ در کتاب زیبایش، «نابرابری جهانی»، به درستی یادآوری میکند جهانیسازی هم برندگان و بازندگان خودش را دارد. گاهی این بازنده کارگری آمریکایی است که کارخانهای تعطیل شده و به چین رفته و گاهی دانشجویی ایرانی از دانشگاه شریف است که درست پس از آخرین مراسم صبحگاه سربازیاش پاسپورت به دست آماده مهاجرت است. ما در این زنجیره جهانی نقشی نداشتهایم و نداریم و مثال آوردن از ایرلند و هندوستان هم دیگر راهگشا نیست. مهمترین و بزرگترین صادرات فناوری ما در تمامی این سالها نه اعداد ساختگی نرمافزار که انسانهایی بوده است که صادر کردهایم و میکنیم و اگر تن به بازی جهانی ندهیم، باز هم صادر خواهیم کرد