راهاندازی فضاهایی که آنها را به نام مراکز نوآوری در دنیا میشناسیم با حمایت شرکتهای خصوصی بهتنهایی امکانپذیر نیست و اختصاص چنین سرمایهای حتی در بلندمدت هم بازگشت اقتصادی ندارد. برای همین دولتها، فرمانداریها و شهرداریها فضاهایی را از ملکهای عمومی انتخاب میکنند تا شتابدهندهها در آنجا جمع شوند و اصطلاحاً هاب تکنولوژی در آنجا شکل بگیرد که شیوهای مرسوم است. در ایران در دورهای شتابدهندهها اوج گرفتند. در دورهای شاید ۱۸۰ شتابدهنده داشتیم که در حالت خوشبینانه شاید ۲۰ عدد از آنها فعال بودند. بعد مفهوم کارخانههای نوآوری مطرح شد تا این شتابدهندهها در آنها دور هم جمع شوند. شتابدهندهها که فضاهای ۳۰۰ متری داشتند به فضاهای هزار متری نیاز پیدا کرده بودند. شکلگیری اکوسیستم این مکانها در کوتاهمدت میسر نیست و باید چندین سال قبل از آن کار شده باشد، این مساله خواب سرمایه را نیز زیاد میکند. اینها دلایلی است که حمایتهای دولتی باید وجود داشته باشد. اما چالش اصلی اینجاست که اعتماد به بخش خصوصی و در اختیار قرار دادن این فضاها با مدیریت دولتی جایگزین میشود. مشکل دیگر آنجاست که نوع مدیریت دولتی به دلیل تغییر افراد، دولتها و سیاستگذاری ممکن است خیلی سریع عوض شود. در کل شکی نیست وجود این فضاها مهم است و دولت باید از آنها حمایت کند اما نباید مدیریت این فضاها را در اختیار بگیرد. تجربه پارک پردیس را میتوان تجربه نسبتاً خوبی در مدیریت دولتی دانست. درست است سیاستها در این خصوص تند و کند شده اما بلندمدت بودهاند. در مورد کارخانه آزادی اما تاسیس آن همزمان با انتهای هایپ استارتآپها بود. این باعث ورود مدیریت دولتی به ماجرا شد. این ورود برای رفع موانعی از جمله مسائل مربوط به شهرداری، مسائل مالیاتی و دیگر تسهیلگریها بود. در دوره معاونت سورنا ستاری کار اشتباهی نبود و پررنگ شدن معاونت علمی به کارخانه کمک کرد. اما چالش کجاست؟ چالش...