مطالعه علمی مساله آگاهی هر 10 سال یک بار با نقطه عطفی مواجه میشود. این نقطه عطف طی دهه گذشته با انتشار کتاب کریستف کخ با عنوان «در جستوجوی آگاهی» (Quest for Consciousness) (2004) به وقوع پیوست. در این کتاب رویکرد علمی نسبت به مساله آگاهی معرفی شده و تکنیکهای روانشناسی تجربی و عصبپژوهی در مطالعه آگاهی توصیف شدهاند. کتاب استانیسلاس دهانه (Stenislas Dehaene) یعنی «آگاهی و مغز: مغز چگونه افکار را رمزگذاری میکند؟» مجموعهای از دادهها و نظریههای نوین پیرامون مساله آگاهی را به خواننده معرفی میکند. به نظر میرسد انتشار این اثر نیز نقطه عطفی دیگر در مطالعات علمی آگاهی محسوب میشود و مسیر پژوهشی برای یک دهه آینده را مشخص میکند. کتاب آگاهی و مغز دو موضوع را به شیوهای چشمگیر مطرح میکند. اول اینکه یافتههای اخیر در روانشناسی و عصبپژوهی را پیرامون مساله آگاهی معرفی و بر موارد برجسته این یافتهها در طول یک دهه گذشته تاکید میکند. مهمتر از همه اینکه، دهانه و همکارانش این یافتههای گسترده را در چارچوبی منسجم با عنوان «فضای کار سراسری نورونی» (Neural Global Workspace) قرار دادهاند. شایان ذکر اینکه، نظریه فضای کار سراسری نورونی، اقدامی رادیکال در مقایسه با ایدههای کریستف کخ یا نظریه فضای کار سراسری برنارد بارس محسوب نمیشود، بلکه سنتزی موشکافانه از نظریات پیشین در بسط مفهوم علمی آگاهی است. دهانه مفهوم آگاهی را در بستر نظریه «فضای کار سراسری نورونی» چنین تعریف میکند:«پیشنهاد ما این است که آگاهی یعنی اشتراک گذاری اطلاعات در مناطق گسترده مغز. مغز انسان در طول تکامل، به ویژه در قشر پیشپیشانی، شبکههای موثر و دوربردی ایجاد کرده تا از این طریق اطلاعات مهم را انتخاب و آنها را در سرتاسر مغز منتشر کند.» نظریه «فضای کار سراسری نورونی» در حقیقت نسخهای تکاملیافته از نظریه «فضای کار سراسری» است که برای اولین بار توسط برنارد بارس پیشنهاد شد. دهانه و همکارانش...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.