توفان شغل نویسندگی را برای من پیدا میکند و بعد تفنگی در دهانم میچپاند و میگوید: اولین قدم برای رسیدن به جاودانگی، مردن است. با اینکه من و توفان از مدتها قبل بهترین دوست هم بودیم، باز هم مردم همیشه از من میپرسند که اسم توفان به گوشم خورده است یا نه. بیدار میشوی، اطراف را نگاه میکنی، خبری از او نیست. برای چک کردن ساعت به سراغ گوشی میروی و در نهایت تعجب به جای آیفون۵ محبوبت گوشی دیگری را لمس میکنی. خدای من این دیگر چیست؟ احتمالاً خواب دیدهای، دوباره گوشی را بررسی کن. نه! این گوشی به هیچ وجه شبیه آیفون نیست و حتی کوچکترین شباهتی به آن ندارد. احتمالاً باز هم شاهد یکی از شوخیهای نهچندان جالب توفان هستیم. دوباره بیدار میشوی همه اتفاقات مجدداً از جلو چشمانت عبور میکنند و آرزو میکنی کاش همه اینها خواب باشد ولی وقتی به میز کنار تخت نگاه میکنی گوشی دیگری را جای گوشی خودت میبینی! وقتی خواب بودی چه اتفاقی افتاده؟ هرچند شوخی توفان به هیچ وجه جالب نیست اما وقتی برای عصبانی بودن و از دست دادن نداری؛ سریع گوشیات را عوض کن قبل از اینکه مدیر دوباره از در دسترس نبودنت ناراحت نشده است. سمت میز میروم، حداقل یک ساعتی طول میکشد تا گوشی جدید را برای کار کردن آماده کنم، از قرار دادن سیمکارت گرفته تا نصب اپلیکیشنهای کاربردی، امیدوارم وضعیت اینترنت امروز خوب باشد و خیلی اذیتمان نکند. سر و کله زدن با دستگاه اندرویدی هم دردسرهای خاص خود را دارد و حداقل یک روزی طول میکشد تا به آن عادت کنم. سعی میکنم دیگر به ماجرا فکر نکنم، بهترین راه گوش دادن به موسیقی است. در حال قرار دادن جک هدفون در جایگاهش، قسمتی از قاب پشتی را لمس میکنم که زبری سایر قسمتها را ندارد، گوشی را برمیگردانم و به قاب پشتی...