در دیالوگی در یکی از فیلمهای وودی آلن میشنویم که روزی مردی گفت:«من ترجیح میدهم خوششانس باشم تا اینکه در کاری خوب باشم!» و شاید این نظر خیلیها باشد چراکه به نظر میرسد خوششانس بودن بسیار راحتتر و بیدردسرتر است، که البته پربیراه هم نیست اما اگر آنقدرها خوششانس نیستیم که نتیجه حدسهای غریزیمان به عنوان مدیر یا تصمیمگیرنده در یک کسب و کار همیشه درست از آب در بیاید (که متاسفانه معمولا همینطور است)، بهتر است یک بار برای همیشه تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم و به دنبال تکنیکهایی برای تصویرسازی بهتر از افقهای پیش روی مجموعه تحت مسوولیتمان باشیم. این افقها به دلیل تغییرات وابسته به عوامل متعدد و پیچیده، واضح نیستند. پدیدههای اقتصادی و اجتماعی در همه جای جهان (از جمله کشور خودمان) این عوامل عدم قطعیت را چه بخواهیم چه نخواهیم در ژن خود حمل میکنند اما وقتی دانستیم تغییرات در هر حوزهای شکل یک منحنی را دنبال میکند، کافی است بتوانیم نگرشی پیشدستانه به آن لحظات کلیدی و نقاط عطف آن منحنی پیدا کنیم. این مهارت را در مقابل پیشگویی، پیشنگری میگوییم. پیشنگر بودن ابزاریست برای آنهایی که آنقدر خوششانس نیستند تا از مدیر خوب بودن بینیاز شوند. تقريبا هر بار كه ملاقاتي با دوستان و اطرافيان دارم درباره مسائل پيرامون سهام سوالهايي ميپرسند و ميخواهند از چگونگي پيشبينيهايم در اين زمينه سر در بياورند. اين درخواست متداول از اين تصور نادرست ناشي ميشود كه كار يك پيشنگر، صرفا پيشبيني رويدادهاست. مساله اينجاست كه حقيقتا ما چنين كاري نميكنيم: فرآيند پيشبيني تنها در جهاني امكان دارد كه وقايع قطعی داشته و هيچ كنشي نتواند بر پيامدهاي آينده تاثير جدي بگذارد. اين جهان داراي قطعيت، جهاني است كه در اساطیر باستانی و خرافههای عامه ميتوان نمونههايی از آن را ديد. جهان فعلي ما كاملا با آنچه تصور ميرود تفاوت دارد؛ تنها قسمت كوچكي از آن...