ضد خاطرات - قسمت بیست و ششم
چیزی برای خود
۲۹ مرداد ۱۳۹۴
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۲۶
تاریخ بهروزرسانی: ۷ آبان ۱۳۹۸
فرشاد طی همه سفرهای کاری مشترکمان در هواپیما هدستی در گوش داشت و کتابی در دست. کتابش را هم همیشه با روزنامه جلد میکرد، طوری که ما نمیتوانستیم بدانیم چه میخواند. در یکی از سفرهایمان به پروژههای جنوب کشور که معمولاً با تاخیر همراه بود، در سالن انتظار فرودگاه نشسته بود؛ در همان وضع همیشگی. همه ما کلافه بودیم و برای گذر زمان حرف میزدیم اما او با آرامش هر چه تمامتر غرق در کتاب و موسیقی بود. کنجکاو شدم و لحظهای هدست را از او قرض گرفتم. اما حتی 10 ثانیه هم نتوانستم طاقت بیاورم. هویمتالی بود با صدای وحشتناک و کاملاً خارج از بازه تحمل گوش و روان من. فکر کردم چطور میتوان با آرامش نشست و با آن موزیک سرسامآور مطالعه کرد. همین تضاد آنقدر برایم جالب بود که از آن روز در هر سفر بیشتر با فرشاد صحبت میکردم؛ راجع به چیزهای مختلف: کار، زندگی، جامعه و خیلی چیزهای دیگر. دیدگاهش نسبت به ترکیب کار و زندگی شخصی برایم جالب بود. نظرش این بود که در این زندگی ماشینی پراسترس هر کس باید چیزی برای خود داشته باشد که فقط برای خودش باشد. میگفت:«ببین حمیدرضا! من با زن و دو تا بچه و کار توی یک شرکت ساختمانی با همه مشکلهاش که تو میدونی، اگه سوژهای، دغدغهای یا موضوعی نداشته باشم که به عنوان علاقه شخصی مال خودم باشه، یه جایی بالاخره کم میارم.» شاید آن زمان فقط سری تکان دادم به نشانه تایید اما معنای حرفش را به خوبی نفهمیدم. شاید هم لحظهای بعد به این اندیشیده باشم که منی که علاقه بسیار زیادی به یکی از رشتههای هنری دارم و یکی دو سال قبل از آن دورههای خوبی دیده بودم، دغدغه شخصی ندارم. اما این تامل آنقدر گذرا بود که به زودی فراوش شد. سالها گذشت و من در مسیر پرپیچ و خم کاریام...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید