skip to Main Content
محتوای اختصاصی کاربران ویژهورود به سایت

فراموشی رمز عبور

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ عضو شوید

ثبت نام سایت

با شبکه های اجتماعی وارد شوید

عضو نیستید؟ وارد شوید

فراموشی رمز عبور

وارد شوید یا عضو شوید

جشنواره نوروزی آنر

یادی از آزاده داننده؛ به یاد آزادگی و دانندگی

۲۷ مهر ۱۴۰۳

زمان مطالعه : ۱۲ دقیقه

تاریخ به‌روزرسانی: ۲۹ مهر ۱۴۰۳

آزاده داننده

رویداد دوسالانه جایزه آزاده بهانه‌ای است تا خاطره «آزاده داننده» در مقام زنی تاثیرگذار در اکوسیستم فناوری اطلاعات و ارتباطات و در انجمن ملی زنان کارآفرینی زنده نگه داشته شود و در نهایت مسیری که او آغاز کرد از سوی دوستان و همکارانش ادامه پیدا کند. آزاده داننده هرچند بیشتر در نقش‌هایی مانند رئیس موقت شورای مرکزی سازمان نظام صنفی رایانه‌ای کل کشور، دبیر‌کل سازمان نظام صنفی رایانه‌ای کل کشور، رئیس هیات مدیره سازمان نظام صنفی رایانه‌ای تهران و مدیرعاملی شرکت بهاران در خاطره‌ها مانده، اما بی‌شک نه‌تنها فقط نزد زنان اکوسیستم فناوری بلکه در میان کل فعالان این حوزه چهره‌ای است که با کار گروهی، کار سیستماتیک و ارج نهادن بر نقش استانداردسازی و نهادسازی شناخته می‌شود.

گزارش پیش رو برگرفته از گفت‌وگوهایی است که با آزاده داننده پیش از مرگ‌شان انجام گرفته و بخشی از آن نیز گفت‌وگویی است که پس از مرگ ایشان با همسرشان، شهرام سامانی، ترتیب داده شده است. در این گزارش سعی شده وجوه مختلف آزاده داننده برای کسانی که هنوز او را نمی‌شناسند روشن‌تر شود.

آزاده چگونه آزاده شد؟

داننده متولد ۱۳۳۸ در شمیرانات تهران است و از منظری با داشتن پدر و مادری تهرانی خودش تهرانی اصیل به شمار می‌آید. فرزند سوم خانواده است که تا پیش از او نیز دو دختر دیگر داشته‌اند: الهه و افسانه. پس از این سه دختر بالاخره یک پسر هم به دنیا می‌آید: انوشه. ولی مشخص است جو غالب خانه زنانه بوده است. وقتی سربه‌سرش می‌گذارم که خانه فمینیستی بوده است گله می‌کند که معنای این کلمه دیگر این روزها قلب شده و وقتی می‌گویم در خود خانواده هم او دختری بالاشهری بوده است می‌گوید دهاتی. برق چشمانش نشان می‌دهد که خانه پدری‌اش در پل رومی جهان رویاهایش بوده است: «آن موقع پل رومی آن‌قدر خلوت و آرام بود که همه ما بچه‌های محل در پیاده‌رو‌ها با یکدیگر بازی می‌کردیم و از ماشین و غریبه‌ها خبری نبود.»

پدر و مادر هیچ‌کدام تحصیلات عالیه ندارند. پدرش یک بازاری متجدد است که در صنف ابزار فروش کار می‌کند و واردکننده ماشین‌آلات صنعتی است؛ مردی خودساخته که در کودکی پدرش را از دست داده است و جزو موسسان اتحادیه ابزارفروشان تهران هم به شمار می‌آید. هرچند شاید مشوق دخترانش نباشد ولی مانع رشد آنها هم نیست: «در دوره‌ای که اسم و اعتبار همه‌چیز بود پدرم چه به لحاظ پوشش و چه به لحاظ منش بازاری موفق ولی متفاوت بود. بنز را که نشانه‌ بازاری‌های آن زمان بود سوار می‌شد ولی مطابق مد روز لباس می‌پوشید و مخالفتی با رفتن دخترانش به مدرسه و دانشگاه نداشت.» مشخص است آزاده سال‌های سال دردانه پدرش بوده و در غیاب فرزند مذکر با روحیه‌ای پسرانه بزرگ می‌شود.

در داخل خانه اما مادرش زنی متفاوت است. در نوجوانی ازدواج کرده و با فرزند سومش تنها ۲۱ سال اختلاف سنی دارد. خانه‌دار است و درس خاصی نخوانده ولی در یک کلام پاسدار دخترانش است. برای تحصیل و تربیت دخترانش سنگ تمام می‌گذارد و مانع ازدواج آنها در سنین پایین می‌شود. شاید برای همین است که وقتی داننده از او صحبت می‌کند، لحن محترمانه‌اش درباره پدر به شیوه دلپذیری تغییر می‌کند: «در خانه ما تقسیم کار میان پدر و مادرم سنتی و مشخص بود و مادرم وظایف تمام امور داخل خانه را بر عهده داشت. با وجود اینکه خودش در سنین پایین ازدواج کرده و امکان ادامه تحصیلش را از دست داده بود تمام تلاشش را کرد تا مشابه آن برای فرزندانش اتفاق نیفتد. حتی وقتی بعدها من در شهر دیگری دانشگاه قبول شدم به‌رغم مخالفت پدرم، مادرم پای من ایستاد و حمایت کرد.»

ترکیب پدری متجدد و مادری دردآشنا موجب می‌شود دختران خانواده داننده همان ابتدای کار وارد دبستان ایتالیایی‌ها در مجموعه آموزشی سهیل شوند که از کودکستان گرفته تا دبیرستان را شامل می‌شود و نزدیک به دو هزار شاگرد دارد. کلاس‌ها دوزبانه هستند و معلمان خارجی دارند: «ظهرها با وجود اینکه خانه خیلی نزدیک بود و می‌توانستیم با خواهرانم برای ناهار به خانه برگردیم ولی ترجیح می‌دادیم در حیاط وسیع مدرسه بمانیم و والیبال و لی‌لی بازی کنیم. دورتادور حیاط میزهایی بود که انواع و اقسام غذاها را سرو می‌کردند و زندگی در تمامی طول روز در مدرسه جریان داشت.»

مشخص است روحیه چندان دخترانه‌ای ندارد و کارهای بیرون از خانه را هم با رغبت انجام می‌دهد؛ خریدها را انجام می‌دهد، خودش مسیرها را طی می‌کند و حتی جای پدرش به بانک می‌رود که این کارها از او کودکی برون‌گرا می‌سازد. آزاده از دوران مدرسه و گذشته‌هایش می‌گوید: «برادرم شش سال از خودم کوچک‌تر بود و برای همین من سال‌ها سوگلی پدرم بودم. موفقیت تحصیلی‌ام هم در این جریان تاثیر داشت. این موفقیت تصادفی نبود چون خواهرانم زودتر از خودم مدرسه رفتند و مادرم برای اینکه من سرگرم شوم، نه‌تنها در تمامی امور خانه مرا دخالت می‌داد بلکه از سن بسیار پایین به من آموزش می‌داد که تاثیر بسزایی در آینده‌ام داشت. پیش از اینکه مدرسه بروم نوشتن تا هزار را با آموزش مادرم و جوایز پدرم یاد گرفته بودم و خواندن و نوشتن بلد بودم. حتی فامیل جوانی داشتیم که نوه عمه من به شمار می‌آمد و عصرها می‌آمد خانه و دور کلمه‌های سخت روزنامه را خط می‌کشید تا مرا به چالش بکشد. یادم هست روزی که اسم خواهر بزرگم الهه را توانستم بنویسم، از خوشحالی بال درآوردم.»

کم‌کم دغدغه دانشگاه و مهندسی آزاده داننده را فرا می‌گیرد. ذهن محاسبه‌گری داشته و تربیت‌های کودکی‌ هم ذهن ریاضی‌اش را به‌خوبی پرورانده است. عطش آزاده داننده برای بیرون رفتن از خانه و تجربه محیط‌های تازه باعث می‌شود از امکان قبول شدن در تهران صرف نظر کند و با قانع کردن پدر و مادرش به این بهانه که شانس قبولی در تهران را ندارد، همه انتخاب‌های اصلی‌ کنکورش را برای دانشگاه شیراز بزند. او در رشته کامپیوتر شیراز قبول می‌شود.

دانشگاه و فارغ‌التحصیلی او قصه طولانی و پیچیده‌ای دارد. سال ۵۷ وارد دانشگاه می‌شود، همان سال انقلاب می‌شود، انقلاب فرهنگی و سال‌های جنگ تحمیلی برای آزاده‌ای که با سکون و تعلیق میانه‌ای نداشته به‌سختی می‌گذرد.

بالاخره تیرماه ۶۴ او جزو معدود دخترانی می‌شود که نسل اول فارغ‌التحصیلان پس از انقلاب را تشکیل می‌دهند. دوره‌ای که اتفاقاً با گشایش در فضای بازار کار که منحصر به چند شرکت قدیمی و باسابقه است همزمان می‌شود. آزاده در «ایران‌ارقام» و «داده‌پردازی» امتحان می‌دهد. در هر دو شرکت پذیرفته می‌شود. مدیران ایران‌ارقام در جذب آزاده داننده تعلل می‌کنند و جواب مثبت داده‌پردازی که می‌آید، داننده وارد کارخانه تربیتی آن روزِ فناوری اطلاعات کشور می‌شود. سه ماه مرحله اول آموزشی را طی می‌کند و دوره‌های فنی و حرفه‌ای لازم را می‌گذراند و این مهندس جوان کتاب‌های اولین رایانه‌های شخصی را در دست می‌گیرد تا نرم‌افزارهای آن را به زبان فارسی برگرداند. دغدغه دانشگاه و مهندسی او را فرا گرفته است. مشخص است ذهن محاسبه‌گری دارد و تربیت‌های کودکی‌ هم ذهن ریاضی‌اش را تربیت کرده است.

یک سال پس از استخدامش در سال ۶۵، با شهرام سامانی که فارغ‌التحصیل برق و کارمند وزارت نیرو است، ازدواج می‌کند؛ آشنایی‌شان هم از طریق خواهر همسرش و هم‌شاگردی دانشگاهی‌اش رقم می‌خورد. به‌طنز که می‌گویم خواسته قبول نشدنش در برق را جبران کند، با خوش‌خلقی می‌گوید، بالاخره برق مرا گرفت!

شهرام سامانی از آن روزهای خودش و آزاده می‌گوید: «نام آزاده در صنعت برق هم نامی شناخته‌شده است، آزاده چندین سال در شرکت برق تهران مشاور و مدیرعامل بود و یکی از کارهایی که او و تیمش انجام دادند این بود که کل سیستم نرم‌افزاری آنها را بررسی، داده‌هایشان را پالایش و مشکل کنتورخوانی را رفع کردند.»

ثمره ازدواج این دو پسری به نام پویاست که او هم مانند پدر و مادرش مهندسی خوانده است. همسر داننده ازدواج‌شان را ازدواجی موفق می‌داند و معتقد است همیشه مثل یک دژ مراقب و حامی یکدیگر بوده‌اند: «ما بیشتر از اینکه زن و شوهر باشیم، یار و یاور، دوست و پناه هم بودیم. برای آزاده فرقی نمی‌کرد که مهندس و مشاور یک پروژه باشد، یا مادری برای پویا پسرمان یا همسر من، آزاده در هر نقشی که در زندگی بر عهده داشت مهربان و مسئول بود.»

سامانی معتقد است آزاده همیشه بین کار و زندگی تعادل برقرار می‌کرده و هرگز برای پول کار نکرده است: «آزاده ذهن خلاقی داشت و ذاتاً از مشارکت و حمایت انسان‌ها لذت می‌برد، از همین رو بود که بارها در کارهایی که حتی برایش درآمدی نداشت همراهی می‌کرد. فعالیت در زمینه‌های نوآورانه و حوزه IT برای او فقط درآمد نبود. همه عشقش کار، نوآوری و توجه ویژه به جوان‌ها بود.»

خود آزاده هم می‌گوید: «شاید اسمش را شکم‌سیری بگذارید، اما هیچ‌وقت در کل عمر حرفه‌ای‌ام برای پول کار نکرده‌ام. همیشه فکر کرده‌ام اول درست کار می‌کنم بعد پولش هم می‌رسد. اعتقادی هم به پول جمع کردن ندارم. همیشه در موارد حرفه‌ای با شهرام مشورت کرده‌ام و اگر مخالف بوده است مطابق نظرش عمل کرده‌ام. به نظر من چالش اصلی زنان مدیر برقراری تعادل میان کار و زندگی شخصی است. مدیران جوان و موفق بسیاری هستند که ازدواج کرده‌اند ولی فرزندی ندارند. من همیشه توصیه کرده‌ام که بچه‌دار شوند تا موفقیت را توأمان در خانه و کار داشته باشند. مسیر هر دوی این موفقیت‌ها در یک جهت است و از هم جدا نیست.»

آزاده داننده

مسیری که پیموده شد

آزاده کم‌کم در مقطع کاری خود به یک کارشناس ارشد در شرکت داده‌پردازی تبدیل می‌‌شود، اما ساختار مدیریتی داده‌پردازی با دخالت‌های سیاسی و عقیدتی در شرکت به‌کل بر هم می‌ریزد. تغییر فضای کار، او را از ادامه فعالیت در این شرکت کلاً منصرف می‌کند تا در سال ۷۲ استعفا دهد.

آنچه طی ماه‌های آخر حضور داننده، میان او و این غول نرم‌افزاری می‌گذرد مبهم است ولی در نهایت با کارنامه قبولی این شرکت را ترک می‌کند تا یک بار برای همیشه دو تغییر در سرنوشت خودش بدهد: به طور جدی وارد فعالیت‌های صنفی شود و شرکت خودش را تاسیس کند.

بهاران شروع پرطراوتی دارد و حتی بدون پروژه در حوزه استانداردها کار می‌کند تا چند طرح کلیدی به آنها ارجاع می‌شود. عضو سازمان می‌شوند و اولین پروژه بزرگ‌شان طرح عوارض نوسازی در شهرداری تهران است.

هم‌ارز رشد بهاران به‌تدریج داننده در زمینه‌های صنفی هم تثبیت می‌شود. پس از حضورش در همکاران سیستم او در تدوین طرح‌هایی مانند نماتن با انجمن همکاری دارد. در تدوین نماتن سه او این طرح را پیگیری می‌کند که باید اشخاص حقوقی هم لحاظ شود. سازمان که شکل می‌گیرد نتیجه تلاشش این است که شاخه مشاوران هم جدی گرفته می‌شود. دو سال بعد از تاسیس سازمان نظام صنفی رایانه‌ای، شاخه مشاوران را راه‌اندازی می‌کند و خودش اولین شماره مشاوره حقیقی در سازمان را می‌گیرد.

محبوبیتش در شاخه مشاوران او را به هیات مدیره دور دوم هم می‌برد و در انتخابات به موفقیت چشمگیری دست می‌یابد: «من تجربه شرکت‌داری نداشتم و در هیات مدیره خیلی نکات را یاد گرفتم. سال ۸۸ حین عضویت در هیات مدیره پرویز رحمتی رئیس هیات مدیره وقت به او این پیشنهاد را می‌دهد که پس از مدت‌ها بی‌اثر ماندن صندلی دبیرکلی سازمان این سمت را بپذیرد. قانع می‌شود این کار دشوار را بپذیرد و در دو دوره رأی اعتماد هیات مدیره تهران و کشور فقط دو رأی منفی به او داده می‌شود: «این دو نفر اعتقاد داشتند من به سبب خانم بودنم نمی‌توانم در همه محافل حضور داشته باشم و دفاع کنم. به هر حال رأی آوردم و به سازمان آمدم.»

تنها سه ماه بعد در حالی که می‌کوشد بین کار شرکت و سازمان و البته خانه تعادل برقرار کند، متوجه می‌شود سرطان دارد.

اتفاقات بعدی بسیار سریع رخ می‌دهد. به اصرار خودش تنها ظرف چند روز ماموگرافی، ام‌آرآی و سایر کارها انجام می‌شود و در عین بی‌اطلاعی دیگران غیر از همسرش به اتاق جراحی می‌رود.

از سازمان خداحافظی می‌کند ولی با همراهی همکارانش در شرکت حضور پیدا می‌کند و با سپری کردن دوران شیمی‌‌درمانی و رادیوتراپی کم‌کم به امور صنفی برمی‌گردد. اما متاسفانه پس از ۱۰ سال دوباره این بیماری بازمی‌گردد.

یادی از آزاده داننده

به نام دانندگی

آزاده‌ای که حوالی سال ۸۷ توانسته بود بعد از یک دوره شیمی‌درمانی سرطان را پشت سر بگذارد، دوباره از اواخر سال ۹۷ عوارض بیماری را در بدن خود مشاهده می‌کند.

سامانی معتقد است آزاده حتی در شناخت بیماری‌ خودش موشکاف بود: «اوایل سال ۹۸ همکاران و دوستان آزاده متوجه رنگ‌وروی زرد و نارنجی آزاده شدند و پزشکان نیز در سونوگرافی‌های او توده‌ای در دستگاه گوارش‌اش مشاهده کردند. سرطان دوباره برگشته بود. در واقع این توده در بدترین جا و دقیقاً محل چهارراه اتصالات سیستم گوارش آزاده قرار گرفته بود و آزمایش‌ها نشان داد رنگ زرد و نارنجی آزاده به خاطر شیرآب‌های صفراوی بوده که بر اثر این توده، تخلیه آنها امکان‌پذیر نبوده. دو عمل همزمان اوایل سال ۹۸ انجام و شیرآب‌های صفراوی تخلیه شد.»

آزاده داننده

در همان زمان که آزاده در حال جنگ با بیماری سرطان بود کرونا در کشور فراگیر می‌شود؛ او از طریق دورکاری نیز پروژه‌هایی را که در دستش بود پیگیری می‌کرد اما به‌تدریج بیماری بر او تسلط می‌یافت. در این دوران، طبق گفته سامانی، ۲۵ کیلو وزن از دست داد اما در نهایت با وجود اینکه دیگر پروژه جدیدی قبول نمی‌کرد با تمام توان می‌کوشید پروژه‌هایی را که در دستش بود به نتیجه برساند.

سامانی می‌گوید آزاده جزو نادر کسانی بود که کل لایحه صیانت را بند به بند خوانده بود و بر بند بند آن نیز نقد داشته است: «آزاده توان بدنی نداشت اما من همیشه می‌گویم انرژی ذهنی آزاده از انرژی جسمی‌اش بیشتر بود. روح بزرگی داشت و از اعتقاداتش کوتاه نمی‌آمد. همیشه به فکر آدم‌ها و حمایت از آنان بود.»

اواخر مرداد۱۴۰۰ سامانی کرونای سنگینی می‌گیرد و به گفته خودش همین اتفاق یکی از عوامل دیگری می‌شود که آزاده از آن ضربه روحی و جسمی می‌خورد: «من و آزاده همیشه پشتیبان هم بودیم و پس از بیماری من، آزاده نگران این بود که پشتیبانم پشتیبانی می‌خواهد و من نمی‌توانم از او حمایت کنم. در تمام این دوران ۳۶ سال زندگی مشترک‌مان ما فقط به هم متکی بودیم. تمام خانواده می‌دانستند می‌توانند روی ما حساب کنند. بیماری‌ام در روحیه آزاده تاثیر بدی گذاشت و به او بسیار سخت گذشت. اوایل مهر حال من بهتر شد، اما پایان آذر ۱۴۰۰ شرایط آزاده حادتر شد و آزاده بدون اکسیژن حتی نمی‌توانست به‌راحتی نفس بکشد. بیست و ششم بهمن حال آزاده حادتر شد و دیگر در این دوران نمی‌توانست حتی پیام‌هایش را چک کند. هر بار بیمارستان می‌رفتیم روحیه‌اش خراب می‌شد و احساس ضعف می‌کرد. اما در تمام این مدت حواسش جمع و ذهنش فعال بود. چهارشنبه ۲۷ بهمن با آزاده به بیمارستان رفتیم و از آنجا که آزاده از ما خواسته بود به پزشکان بگوییم او را به دستگاه‌های لایف‌ساپورت وصل نکنند، دیگر امکان ادامه زندگی از او گرفته شد. آزاده زندگی بدون پویایی را دوست نداشت و همیشه می‌گفت من زندگی پُری داشتم، به آرزوهایم رسیده‌ام، از زندگی با زجر و درد و در حالی که حس مفید بودن نکنم بیزارم؛ و ما متاسفانه ۲۸ بهمن آزاده را از دست دادیم.»

دانلود نسخه PDF
https://pvst.ir/j8i

0 نظر

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

برای بوکمارک این نوشته
Back To Top
جستجو