قسمت پنجاهم
سن که عبور کرد از 50
۲۹ شهریور ۱۳۹۶
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۵۰
تاریخ بهروزرسانی: ۵ آبان ۱۳۹۸
آن زمانی که تازه کار را شروع کرده بودم همکاری داشتم 30 سال از من بزرگتر. من مهندس صفرکیلومتری بودم که وارد یک کارگاه ساختمانی شده و او تکنیسینی که در مرز بازنشستگی قرار داشت. او مرا با لقب مهندس صدا میکرد و من هم به حکم کسوت او را همینطور، هر چند بعدها و حین همکاری با او فهمیدم که اگر قرار بود به او لقب افتخاری داده شود، واقعاً مهندس برایش کم بود. آقای ماندگار حدود 30 سال در انواع و اقسام پروژههای ساختمانی استخوان خرد کرده بود و یکتنه بیشتر مشکلات یک کارگاه را حل و فصل میکرد. اولین چیزی که از او یاد گرفتم حس همیاری و حمایت از جوانی تازهوارد بود بدون آنکه ذرهای کمتجربگیاش را به رویش بیاورد. آنقدر به ظرافت و نرمی میگذاشت کنارش کار یاد بگیرم که خودم هم متوجه پیشرفتم نمیشدم. نزد کارگران فنی و حتی مهندسان مشاور کارگاه مرا به شکلی معرفی میکرد که انگار همه جزئیات فنی و عملی را در دانشگاه آموختهام، چیزی که میدانیم واقعیت ندارد. سالها بعد سعی کردم با همکاران جوانترم همین رویه را پیش بگیرم، هرچند اینکه تا چه حد موفق بودهام را فقط همانها میتوانند قضاوت کنند. اما مهمترین ویژگیای که از او به یادم مانده چیز دیگری است و آن نگاهش به سنش و ورودش به میانسالی بود. پدیدهای که در آن سالهای جوانی اصلاً برایم قابل لمس نبود، ولی حالا که خودم به آن مرز نزدیک میشوم وقتی به ماندگار فکر میکنم یادم میآید که گویا اصلاً مرزی برایش وجود نداشت. او در آن سالها آنقدر با توان و انرژی ظاهر میشد که گاهی من به عنوان یک همکار جوانتر خجالت میکشیدم از تنبلیهایم. در کار کم نمیگذاشت و از کوچکترین جزئیات نمیگذشت، حتی اگر به نظر بقیه فاقد اهمیت جلوه میکرد. نظمش مثالزدنی بود و پشتکارش در فعالیتهای اجرایی بینظیر....
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید