قسمت چهل و سوم
مدیر جدید ـ قسمت اول: او میآید
۷ اسفند ۱۳۹۵
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۴۳
تاریخ بهروزرسانی: ۳۰ مهر ۱۳۹۸
شاید بدترین چیز برای یک مدیر این باشد که مدیر بالادستیاش، که درک متقابلی بینشان برقرار است، برود. از آن بدتر حتماً این است که مدیر جدیدش از همان ابتدا سر ناسازگاری بگذارد. این دقیقاً اتفاقی است که برای من افتاده بود در آن روزهای سال ۸۲، وقتی که مدیر ارشد برنامهریزی رسانهای یک شرکت تبلیغاتی بودم. مدیر جدیدم، یعنی مدیر بازاریابی یکی از برندهای طرف قرارداد، از همان روزهای اول شمشیر را از رو بسته بود. انگار آمده بود که همه آن چیزی را که با مدیر قبل از او ساخته بودیم شخم بزند. در پی آن بود که از استراتژی رسانهای تا برنامهریزیهای در حال اجرا را تغییر دهد. ترجیع بندش «من راضی نیستم» بود. از هیچ چیز هم راضی نبود. از شکل اجرای کار، از سرعت اجرای کار و از کسانی که کار را اجرا میکردند. در رأس آنها از من. این مورد آخر را نمیگفت البته! اما میشد فهمید. در بعضی موارد فنی تردیدی نبود که من بیشتر از او سر درمیآوردم. به طور مشخص در مورد برنامهریزی دقیق و ریاضی رسانهای اصلاً چیزی نمی دانست و انگار همین بیشتر کلافهاش میکرد. این کلافگی به علاوه خیلی چیزهای دیگر، که میفهمیدم و نمیفهمیدم، پس از مدتی تبدیل شد به ادبیات درشتی در ایمیلها و جلسات که به ظاهر مرا در نگاه تیم تحت مدیریت خودم ناکارآمد، نابلد و بیلیاقت نشان میداد. ناامید شده بودم و عصبانی، هر چند در ظاهر سعی میکردم کنترلش کنم. گاهی هم کنترل خود را از دست میدادم و در مرز آن بودم که به بچههای تیمم فشار آورم. گویی بخواهم خودم را از همه کاستیهای مورد ادعا تطهیر کنم و آنها را متهم ردیف اول. شاید اگر از تجربه ده دوازده سال کار قبلیام این را نیاموخته بودم که زود تصمیم نگیرم، عطای آن کار را، همان روزهای سخت، به لقایش...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید