یک بار وقتی ۲۰ سالَم بود در فضای عمومی گریه کردم. روز جمعآوری داده در تمرین آزمایشگاه فیزیولوژی دوران کارشناسیام در دانشگاه میامی بود و ما دقت ابزار مختلف ارزیابی ساختار بدن را مقایسه میکردیم تا تحقیقاتمان درباره کارآمدی مداخلههای سبک زندگی را تکمیل کنیم. ۱۲ جفت چشم غریبه روی بدنم قفل شده بود. بدنم در یک محفظه شیشهای غوطه میخورد و من با اینکه زیر آب بودم احساس گرما میکردم و عرق کرده بودم. نوبت من بود تا نقش سوژه آزمایشی را برای وزنکشی هیدرواستاتیک ایفا کنم- سنجهای که استاندارد طلایی درصد چربی بدن محسوب میشود. برای انجام این آزمایش باید کامل در محفظه آب فرو بروید. دمای آب باید به اندازه دمای شیر آب سرد باشد. جرم چربی کمتر از جرم آب است و میتوانید با استفاده از این اصل مشخص کنید چه مقدار از فرد جرم عاری از چربی و چه مقدار چربی است. اما هوا نیز چگالی بیشتری نسبت به آب دارد. بنابراین برای پرهیز از پیچیده کردن دادههایتان باید کل حجم ریههایتان را خالی کنید و کاملاً زیر آب باشید و این وضعیت خالی بودن را تا جایی که ممکن است ادامه دهید تا متخصصان آزمایشگاه دادههایشان را جمعآوری کنند. انجام این کار طول کشید زیرا کارکنان در واقع کارآموزهای کارشناسی بودند. در طول انجام این کار، هیچ کار دیگری نمیتوانید انجام دهید مگر اینکه به این فکر کنید که در برابر همتاهایتان، از جمله همکلاسی محبوبتان، عملاً عریاناید. همتاهایتان از قسمت خشکتر و آزادتر شیشه نگاهتان میکنند که با ست ورزشی کوچکتان پیچوتاب میخورید تا وقتی که ناگهان آب به ریههایتان میپرد و استاد مجبور میشود شما را بیرون بکشد و مانور شِبههایملیش را برای خالی کرده ریههایتان اجرا کند. اینکه میدیدم حداکثر اکسیژن دریافتیام بهتدریج افزایش و ضربان قلبم در حالت استراحت کاهش مییابد، شور و شعفی در من برمیانگیخت که قبلاً هرگز...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.