سالهاست حکایت یکسانی از علت شکست در اقدامات متعدد نقل میکنند، یا دستکم از اینکه چرا چنین اقداماتی سختتر از چیزی هستند که باید باشند که به این صورت است: رهبران بیباک شجاعانه تلاش میکنند سازمان را تغییر دهند، اما با مقاومت دیگران روبهرو میشوند. این مساله ریشه در لایه «همیشه یخبندان» دارد که به مدیران میانی کارکشته معروف است. حضور این مدیران برای موفقیت در دگرگونیها حیاتی است، چراکه باید استراتژی جدید را در روال کاری و پروژهها جاری کنند. اما به اندازه کافی سریع کار نمیکنند؛ یا به اندازه کافی کار نمیکنند. آیا این روایت صحت دارد؟ با توجه به میزان و فراوانی شکست در تغییرات سازمانها، آیا میتوان بار کل مساله را بر دوش مدیران تنبلی انداخت که سرعت سازمانهای خود را میگیرند؟ رهبران در این تله گرفتار میشوند که تمایل دارند فعالیتها را مشخص کنند، نه نتایج حاصل از آنها را و این کار را به این دلیل انجام میدهند که راحتتر و لذتبخشتر است آخرین تحقیقات من نشان میدهد داستان جور دیگری است؛ داستانی که در آن نقشها برعکس میشوند. وقتی تلاش برای دگرگونی با شکست مواجه میشود، رهبران تنبل را مقصر میدانم، نه مدیران تنبل را. منظور از تنبلی این نیست که اصلاً کار نمیکنند، بلکه کار درست را انجام نمیدهند: یعنی تحمل فشار زیاد تفکر و تصمیمگیری که زمینه را برای تغییر موفقیتآمیز فراهم آورد و مدیران بتوانند آن را به انجام برسانند. روایت رهبران بیباک و مدیران تنبل به این دلیل همچنان ادامه مییابد که بیشتر مطالعات تغییر راهبردی، تنها چند ماه اول تلاش برای تحول را در نظر میگیرند، نه آنچه برای حفظ و پایداری آن در طول زمان لازم است. این مشکل با این واقعیت درمیآمیزد که در اغلب بررسیها، فقط با رهبران در مورد آنچه انجام دادهاند صحبت میکنند. از مدیران نمیپرسند به چه چیزی نیاز دارند، هرچند این...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.