کار و فعالیت برای بسیاری از ما آمریکاییها آنقدر اهمیت دارد که بدون آن صبحها انگیزهای برای بیدار شدن پیدا نمیکنیم. این موضوع احتمالاً یکی از دلایلی است که بزرگسالانی که زیاد فعال نیستند در مقایسه با کارکنان تماموقت آمریکایی بیشتر دچار افسردگی میشوند. بر اساس نتیجهگیری یک نظرسنجی در ماههای ژانویه و جولای که بیش از 100 هزار آمریکایی به آن پاسخ دادند، 6/16 درصد آمریکاییهای بیکار دچار افسردگی هستند در حالی که میزان افسردگی در افرادی که شغل تماموقت دارند تنها 6/5 درصد گزارش شده است. چالرز آلن رواندرمانگر میگوید: «اعتمادبهنفس و ارزشمند شمردن خود پیوندی نزدیک با امور شغلی و حرفهای دارد.» او میافزاید زمانی که کسی مشغول فعالیتی حرفهای میشود، منابع بازخورد متفاوتی دارد و احساس میکند به عنوان عضوی از جامعه سهمی موثر ایفا کرده است. البته این بدان معنا نیست که برای نمونه هر کس فعالیت حرفهای دارد همیشه این جمله را با خودش تکرار میکند که «من فرد با ارزشی برای جامعه هستم»؛ بلکه این ایده به شکلی کاملاً ناآگاهانه در ذهن افراد شاغل وجود دارد. آلن میگوید:«این حس باارزش بودن در اعماق مغزتان شکل گرفته است.» الیزابت لومبرادو رواندرمانگر دیگر معتقد است:«شاغل بودن به شما کمک میکند حس کنید دیگران خواهانتان هستند و سهمی در امور مالی شخصیتان دارید؛ ضمن اینکه حمایت اجتماعی را برایتان در پی دارد و این حمایت به منزله سپری در برابر افسردگی عمل میکند.» جوناتان آلپرت در جلسات رواندرمانی با افراد بیکار و افسرده زیادی مواجه بوده است. او آنها را مردمانی ناامید و درمانده توصیف میکند که تا اندازه زیادی هویت خود را ضعیف و ازهمپاشیده تصور میکنند. آلپرت میافزاید:«شاغل بودن زندگی را هدفمند میکند و به فرد احساس تعلق میدهد؛ این هدفمندی در زندگی کسانی که شاغل نیستند وجود ندارد.» او در ادامه درباره افرادی حرف میزند که ساعات زندگیشان از ساختار مشخصی برخوردار نیست:«رفتارها...