هوش مصنوعی و رباتهای مخرب؛ طراحی نوین و پیچیده حملات سایبری
استفاده از هوش مصنوعی در طراحی حملات سایبری هم دیده میشود. رباتهای مخرب که به…
۱۹ مهر ۱۴۰۳
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
زمان مطالعه : ۱۰ دقیقه
ارزشگذاری کسبوکار فرآیند تعیین قیمت یا ارزش اقتصادی یک کسبوکار است. این ارزیابی به دلایل مختلفی مانند خرید یا فروش یک کسب و کار، ادغام و تملک، گزارش مالی، اهداف قانونی، اختلافات سهامداران و تصمیمگیری استراتژیک انجام می شود.
ارزشگذاری کسبوکار از فرایندهایی است که انجام آن در زمان خرید و فروش یک کسبوکار یا استارتآپ و تعیین قیمت برای آن ضروری است. روشهای مختلفی برای ارزشگذاری یک کسبوکار وجود دارد ولی روش مناسب برای هر کسبوکار میتواند با توجه به نوع فعالیت و ویژگیهای آن متفاوت باشد. به علاوه بهتر است برای انجام دقیق این کار از یک متخصص کمک بگیرید. ولی حتی در این صورت نیز شناخت روشهای محاسبه ارزش کمک زیادی به نظارت بر انجام درست آن خواهد کرد. در این مطلب روشهای ارزشگذاری کسبوکار را بررسی میکنیم.
ارزش گذاری کسب و کار، فرآیند محاسبه و سنجش ارزش مالی یک کسب و کار، استارتآپ، شرکت یا دارایی است. این کار با هدف تخمین ارزش ذاتی کسبوکار انجام میشود تا به کارآفرینان و سرمایهگذاران برای تصمیمگیری درست در مورد خرید، فروش یا سرمایهگذاری کمک شود. این فرایند به روشهای مختلفی قابل انجام است که همه آنها شامل جمع آوری و تجزیه و تحلیل برخی معیارها از جمله درآمد، سود و زیان و همچنین ریسکها و فرصتهای پیش روی کسبوکار است.
البته نتیجهی ارزشگذاری صرفا دقیق نیست. بلکه یک حدس و در واقع تخمین مبتنی بر دانش و تجربه است که با احتمال بالایی میتواند به واقعیت نزدیک باشد.
چندین رویکرد متداول برای ارزیابی کسبوکار وجود دارد، در ادامه به چهار شیوه مرسوم برای ارزشگذاری یک کسبوکار اشاره میکنیم.
رویکرد بازار: این روش کسبوکار را با شرکتهای مشابهی که اخیراً خریداری یا فروخته شدهاند، مقایسه میکنند. در این شیوه برای رسیدن به قیمت صحیح از روشهای چند برابری مانند نسبت قیمت به درآمد (P/E) یا نسبت قیمت به فروش (P/S) استفاده میشود.
رویکرد درآمد: این روش ارزش یک کسبوکار را بر اساس درآمدهای مورد انتظار آتی یا جریانهای نقدی آن تخمین میزند. معمولاً شامل تنزیل جریانهای نقدی پیشبینی شده آتی به ارزش فعلی آنها با استفاده از نرخ تنزیل است.
رویکرد دارایی: این روش بر ارزش خالص دارایی شرکت با در نظر گرفتن ارزش داراییهای مشهود (مانند دارایی، تجهیزات و موجودی کالا) و داراییهای نامشهود (مانند دارایی معنوی) تمرکز میکند.
رویکرد ترکیبی: این روش عناصری از رویکردهای بازار، درآمد و دارایی را برای رسیدن به یک ارزیابی جامع ترکیب میکند.
همانگونه که اشاره شد، ارزشگذاری کسبوکار به روشهای مختلفی انجام میشود. اینکه برای هر کسبوکار کدام روش مناسبتر است بستگی به موارد زیادی از جمله نوع کسبوکار شامل استارتآپ، مرحلهای که استارتآپ در آن قرار دارد و شرکت، همچنین نوع شرکت از بین گزینههای بزرگ، کوچک و متوسط، مدل کسب درآمد، ماهیت و نوع صنعت، زمان و در واقع سالی که ارزشگذاری در آن انجام میشود و بسیاری موارد دیگر دارد. در ادامه متداولترین روشهای ارزشگذاری کسبوکار را با هم بررسی میکنیم.
این روش یکی از سادهترین روشهای ارزشگذاری کسبوکار است. ولی فقط برای شرکتهای کاربرد دارد که سهامشان در بازار بورس به صورت عمومی مورد معامله قرار میگیرد. بنابراین میتوان به راحتی و با استفاده از قیمت سهام ارزش بازاری شرکت را برآورد کرد. به عنوان مثال اگر شرکت دارای ۵۰۰ هزار سهم قابل مبادله عمومی در بازار باشد و ارزش معاملهی هر سهم در زمان ارزشگذاری برابر با ۲۰ دلار باشد. در این صورت ارزش کل شرکت مورد نظر برابر با ۱۰ میلیون دلار تخمین زده میشود.
البته این روش معایبی نیز دارد. در واقع قیمت سهم با توجه به ارزش درک شده از شرکت تعیین میشود. بنابراین نمیتواند به صورت دقیق ارزش واقعی شرکت را نشان دهد. در واقع قیمت سهام با نوسانات زیادی همراه است و استفاده صرف از قیمت سهام برای تعیین ارزش یک شرکت نمیتواند همیشه مبنای درستی باشد. چون تعیین قیمت بر مبنای فرضهایی در مورد آینده انجام میشود که ممکن است در واقعیت خلاف آن رخ دهد. مثلا پیشبینی انجام شده در مورد رشد شرکت و افزایش قیمت سهام باشد. ولی در عمل به دلایلی قیمت سهام با کاهش مواجه شود. به علاوه همانگونه که گفتیم، این روش برای کسب و کارهای کوچک که دارای سهام قابل معامله عمومی نیستند، کاربردی ندارد.
این روش نیز بسیار ساده است. کافی است ارزش داراییها و سرمایههای کسبوکار مشخص شود و سپس بدهیهای شرکت از آن کسر شود. عدد باقی مانده برابر با ارزش کل کسبوکار خواهد بود. البته این روش ارزشگذاری نیز کاملا درست نیست. چون در واقعیت ارزش یک کسبوکار موفق بسیار بیشتر از ارزش داراییهایی مانند تجهیزات، املاک، موجودی انبار و غیره است. در واقع در این روش داراییهای غیر مشهود مانند برند، سرمایه انسانی، حق ثبت اختراع و مشابه آن و حتی مواردی مانند پتانسیل رشد و پیشرفت در آینده نادیده گرفته میشوند.
این روش شامل تخمین هزینههای شروع همان کسب کار از نقطه صفر و به صورت مجدد است. در واقع با فرض اینکه در حال حاضر قرار است شرکت دوباره تاسیس شود، هزینههای راهاندازی شامل فضای مورد نیاز، تامین تجهیزات، استخدام نیروی کار و مشابه آن محاسبه میشود و به عنوان ارزش شرکت در حال حاضر در نظر گرفته میشود. این روش مانند روش ارزش داراییها، سرمایههای یک کسبوکار را عامل خلق ارزش برای آن در نظر میگیرد ولی مانند روش ارزش داراییها، داراییهای نامشهود و پتانسیلهای پیشرفت شرکت را در نظر نمیگیرد.
یکی دیگر از روشهای مورد استفاده برای ارزشگذاری کسبوکار روش comps است. این روش شامل مقایسه شرکت با یک شرکت مشابه است. یعنی برای ارزشگذاری به منظور فروش کسبوکار میتوان شرکت مورد نظر را با یکی از کسب وکارهای فروش رفته در همان زمان مقایسه کرد. البته این کسبوکار باید از نظر منطقه جغرافیایی، اندازه شرکت و صنعتی که در ان فعالیت میکند، با شرکت مورد نظر مشابه باشد. در این صورت میتوان قیمت فروش را تخمین زد. در این روش میتوان از مقایسهی شاخص نسبت قیمت به درآمد برای کسبوکار مورد نظر و کسبوکار مشابه نیز استفاده کرد.
البته روش comps با موانعی مانند امکان پیدا نکردن شرکت مشابه مناسب، امکان به روز نبودن اطلاعات فروش، قیمت و درآمد و همچنین امکان تاثیرگذاری دیگر عوامل همراه است. به عنوان مثال ممکن است تجهیزات یکی از شرکتها به روزتر باشد یا منابع انسانی ارزشمندتری داشته باشد. این عوامل باید توسط متخصص تعدیل شوند. سایر روشهایی که از مقایسه برای ارزشگذاری کسبوکار استفاده میکنند و به روشهای نسبی معروف هستند، شامل همنوایی، تجمیع عوامل ریسک، دیو برکوس و ارزیابی کارتهای امتیازی هستند.
این روش برای کسب و کارهای نوپا یا استارتآپهایی که به دنبال تعیین ارزش برای جذب سرمایهگذار هستند، مناسب است. در روش ارزشگذاری همنوایی به جای بررسی ویژگیهای کسب و کار، ویژگیهای مورد نظر سرمایهگذار مورد بررسی قرار میگیرد.
ارزشگذاری کسبوکار با استفاده از روش تجمیع عوامل ریسک
در این روش ریسکهایی که ممکن است کسبوکار یا استارتآپ را با تهدید مواجه کند، در ۱۲ گروه لیست میشود. سپس به ریسکها با توجه به میزان خطر امتیاز داده میشود. البته یافتن و قضاوت درست در مورد ریسکها از چالشهای روش تجمیع عوامل ریسک محسوب میشود.
این روش که توسط دیو برکوس (Dave Berkus) ایجاد شده است، به طور ویژه برای استارتآپهایی مناسب است که هنوز به مرحله ایجاد جریان نقدی نرسیدهاند و امکان پیشبینی مالی برای آنها وجود ندارد. در این روش ارزش کسبوکار براساس چند شاخص کلیدی از جمله ایده، نمونه اولیه محصول، تیم مدیریت، شراکتهای راهبردی، فروش و غیره تخمین زده میشود.
برتری استارتآپ در هر کدام از شاخصها موجب اضافه شدن ارزش آن به میزان حداکثر ۰.۵ میلیون دلار میشود. به طور کلی با توجه به عملکرد کسبوکار به ازای هر شاخص ارزشی بین ۰ تا ۰.۵ میلیون دلار به آن تعلق میگیرد. البته این روش بر این فرض استوار است که استارتآپ در 5 سال آینده میتواند به حداقل درآمد ۲۰ میلیون دلاری دست یابد.
این روش ارزش گذاری مناسب کسب و کارهای نوپای دارای درآمد است و از یک سیستم امتیازدهی برای 7 شاخص دارای وزن مشخص استفاده میکند. این شاخصها شامل قدرت تیم مدیریت با وزن 30درصد، اندازه فرصت استارتآپ با وزن 25درصد، محصول، خدمات یا فناوری با وزن 15درصد، میزان رقابت محیط با وزن 10درصد، بازاریابی و کانالهای فروش با وزن 5درصد و نیاز به جذب سرمایه با وزن 5درصد هستند.
روش DCF در مقایسه با روشهایی که تا به حال معرفی کردهایم، دارای انعطاف بیشتر و البته پیچیدگی بیشتری نیز هست. این روش به جای دارایی و سرمایه کسب و کار، جریانهای نقدی و کسب سود را عامل رشد میداند. در واقع این روش بر این ایده استوار است که کسبوکار دارای سرمایه زیاد، در صورت عدم موفقیت برای کسب درآمد از آن سرمایه، ارزشی نخواهد داشت.
در روش نرخ جریان پول تنزیل شده از شاخص میزان درآمد آتی شرکت استفاده میکنیم که دید بهتری از ارزش واقعی آن فراهم میکند. شاخص دیگر جریان پول نقد است که به پرداخت هزینههای کسبوکار کمک میکند. برای محاسبه DCF لازم است مراحل زیر را طی کنید.
ابتدا باید درآمد آتی کسبوکار تخمین زده شود. برای این کار میتوان از روش پیشبینی رشد ساده استفاده کرد یا از تاثیر عواملی مانند قیمت، حجم، رقابت و مشتری نیز کمک گرفت. مرحله دوم شامل تعیین جریان پول نقد آینده با استفاده از درآمد آتی، هزینهها و داراییهای سرمایهای کسبوکار و همچنین نرخ بازگشت سرمایه است. سپس باید ارزش نهایی جریان پولی در x سال آینده را تخمین بزنید و در نهایت از ارزش نهایی و فرمولهای موجود برای تعیین ارزش واقعی کسبوکار استفاده کنید. در واقع با تنزیل جریان پولی آینده در زمان حال، ارزش کسبوکار مشخص میشود.
روش DCF به دلیل در نظر گرفتن تاثیر پیشبینیهای فرضی در مورد آینده و رشد شرکت روش مناسبی است. ولی با معایبی از جمله تغییر جریانات پولی و ارزش کسبوکار در صورت عملی نشدن پیشبینیهای فرضی همراه است. البته روشهای دیگری نیز مشابه DCF بر مبنای جریان نقدینگی به محاسبه ارزش کسبوکار میپردازند که از جمله آنها میتوان به شیکاگو، سرمایهگذار خطرپذیر و گزینههای موجود اشاره کرد.
در این روش پتانسیل کسبوکار با بررسی سناریوهای احتمالی شامل حالت عادی، بهترین حالت و بدترین حالت ممکن تخمین زده میشود.
ارزش کسبوکار در این روش برای دو زمان پس از سرمایهگذاری و پیش از سرمایهگذاری در نظر گرفته میشود. معیار اصلی در این روش ارزشگذاری، بازدهی مورد انتظار سرمایهگذار خطرپذیر است. بنابراین ابتدا ارزش استارتآپ پس از سرمایهگذاری از تقسیم ارزش نهایی یا ارزش خروج بر بازده مورد انتظار سرمایهگذار به دست میآید. سپس با کسر میزان سرمایهگذاری از آن، ارزش کسبوکار پیش از سرمایهگذاری مشخص میشود.
برای انجام این روش باید گزینههای موجود در برابر استارتآپ در نظر گرفته شوند. سپس ارزش کسبوکار با توجه به انتخاب احتمالی هرکدام از گزینهها تخمین زده میشود. از جمله این گزینهها میتوان به تصمیم برای ورود به بازار، تصمیم برای توقف تولید و غیره اشاره کرد.
در روش ضریب درآمد به جای جریان پولی از میزان درآمد کسبوکار به عنوان یک شاخص سنجش استفاده میشود. این روش شامل محاسبه درآمد سالیانه فعلی شرکت و ضرب کردن آن در یک عدد مشخص است. بسته به صنعتی که کسبوکار در آن فعالیت میکند این عدد تعیین میشود و میتواند ۰.۵ یا ۱.۳ یا ۲.۵۶ و غیره باشد. البته نتیجهی این فرمول بیشتر به عنوان تعیین یک حد بالا از ارزش شرکت در نظر گرفته میشود تا برای تعیین ارزش شرکت.