توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
قرن پانزدهم را شروع کردیم. بدون هیچ مراسم و جشن و سروری. روز اول قرن نو روزی بود مانند دیگر روزهای سال. زمین، این سنگ تیپاخورده دوران، به همان گردش کسالتبار چهار و نیم میلیارد سالهاش به دور معشوق سوزان ادامه داد. بیاعتنا به اینکه گروهی از مردمان، این تنها حیات شناختهشده در عالم، شمارش زمان را دوباره از یک شروع کردهاند.
برای ما در فاصله بین این دو صفر شدن سالها، قرنی گذشت. به دنیا آمدیم، کودکی کردیم، بزرگ شدیم، پیر شدیم و مردیم. خام بدیم، پخته شدیم، سوختیم. سه پادشاه را به تبعید فرستادیم و جمهور شدیم. جنگیدیم، با دوست که دشمن شد و دشمن که دوست. کشتیم و کشته شدیم. تلاش کردیم ساختیم و ویران کردیم. زمانی شاد شدیم و گاه به سوگ نشستیم. خندیدیم و گریستیم. خواندیم و نوشتیم. سیل و توفان و زلزله و بیماری را تجربه کردیم. عاشق شدیم، عشق ورزیدیم و طعم جدایی را چشیدیم. آمدیم و رفتیم. آمدند و رفتند و ما ماندیم با سرزمینی که دوستش داریم. پایان این قرن را اندکی از ما خواهند دید، اما رسم دوران همان است که بر ما رفت، بر پیشینیانمان هم.
اوضاعمان در سال ۱۴۰۱ شبیه سال ۱۳۰۱ نیست. دنیایی از امکانات خلق کردهایم. دیگر همان آدمهای صد سال پیش نیستیم. از روستا به شهر آمدهایم. راحتتر سفر میکنیم. فاصلهها را نزدیک کردهایم. از همه جای دنیا خبر داریم. فرقی نمیکند استاد دانشگاه تهران باشیم یا چوپانی در دشت مغان، پای توییت رئیسجمهور آمریکا نظر میدهیم. چیزهایی را میدانیم و میبینیم و میفهمیم که صد سال پیش مخصوص خواص میبود.
در شروع قرنی که تازه تمام شد، فرخی یزدی، روزنامهنگار آن دوران، در ابتدای مقاله خود این رباعی را آورده بود:
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ/ از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ
قانون حکومت نظامی و فشار/ این است حکومت شتر گاو پلنگ
کوچه قدیمی ما به کدام راه خواهد پیوست؟ یا یه روزم مثل پدربزرگ باید…