توسعه فضای استارتآپی کشور و شرکتهای دانشبنیان طی نیمه اول دهه ۹۰ این انتظار را…
۹ آبان ۱۴۰۳
همین چند وقت پیش روزی همکار جدیدم برای پیگیری روند پروژه مشترکمان چند بار پیامک فرستاد. وقتی از پیامک سوم و چهارم به بعد دید دیگر پاسخی دریافت نمیکند زنگ زد و بحث را شفاهی ادامه دادیم. بعد از آنکه یکی دو بار دیگر هم همین اتفاق افتاد، روزی در بین صحبتهایمان گفت:«آقا! تو مثل اینکه اصلا اساماسباز نیستیا!» و سپس از تعداد پیامکهای روزانهاش گفت و اینکه بدون آن اموراتش نمیگذرد.
با افتخار از رکورد هزینه پیامک در قبض موبایلش هم یادی کرد. من هم تایید کردم که زیاد با این ارتباط نوشتاری میانهای ندارم و به این نیز اشاره کردم که این بستر ارتباطی را الکن میدانم چرا که نمیتواند درونمایه و حس گفتهها را منتقل کند و این موضوع گاهی باعث ایجاد سوءتفاهم میشود. البته آن دوست عزیز قانع نشد و پاسخ داد:«بعضی آدمها کتبیاند بعضی شفاهی، تو از دسته دومی!» وقتی من چیزی نگفتم ادامه داد:«ولی خیلی پرحرف هم نیستی آخه…»
هرچند با دستهبندیاش خیلی موافق نبودم اما در مورد دوم به او حق میدادم. یک لحظه هم زبانم چرخید تا خاطرهای را برایش تعریف کنم از تجربهای که نشان میداد تقسیمبندیاش خیلی هم عمومیت ندارد اما سرضرب حرفم را خوردم. فهمید و گفت:«مثل اینکه چیزی میخواستی بگی؟» گفتم:«نه فراموش کن!»
اصرار کرد که بگویم اما من طفره رفتم. با خود فکر کردم بعضی چیزها هست که آدم تا خودش تجربه نکند نمیفهمد. چه سود که برایش بگویم روزی سالها پیش عزیزی بعد از فرستادن چند پیامک وقتی دید دیگر پاسخی دریافت نمیکند زنگ زد و وقتی لحن سرد و بیحوصله من را شنید قطع کرد و دیگر هرگز زنگ نزد. چه فایده که برایش بگویم بعضی آدمها کتبیاند، بعضیها شفاهی، بعضیها هم بیحوصله