هشت سال پیش برای تنظیم متن یک سخنرانی درباره «اخلاق در جامعه اطلاعاتی» از طریق ایمیل با او، هلن نیزنباوم و جیمز مور مرتبط شدم. باینوم دیر پاسخم را داد و مجبورم کرد چند کتاب و مقاله در حوزه اخلاق و فلسفه بخوانم! ارتباط دورادور و مجازیام با او ادامه یافت تا زمانی که تصمیم گرفتم ویژهنامهای با موضوع اخلاق در فضای مجازی منتشر کنم. ماه آغازین سال 2011 میلادی مجموعهای از پرسشهایم را در مورد آثار و اندیشهاش برایش فرستادم و این بار با دقت و پس از چند هفته پاسخ داد. آن ویژهنامه به دلیل شرایط روزگار منتشر نشد و مصاحبههای ترل باینوم و دو فیلسوف دیگر نزد من ماند؛ تا امروز که بخشی از سوال و جوابهای باینوم را در قالب این گفتوگو میآورم. باینوم انسانی گوشهگیر اما بسیار دانا و خوشصحبت است. دوست ندارد در مورد زندگی خصوصیاش مورد سوال قرار گیرد و تاکید دارد: هیچ وقت دوست نداشته جلوی صحنه باشد!
برای من جالب است بدانم دغدغه اخلاق کامپیوتری از کجا در شما شکل گرفت. شاید بچگانه به نظر برسد اما میخواهم بفهمم در ذهن یک فیلسوف چه فرآیندی طی میشود تا یک نظریه شکل گیرد؟ آیا همچون شاعران بارقه الهامی ناگهانی است، یا چون نظریهپردازان علوم پایه حاصل مطالعات، مشاهدات و آزمایشهای مکرر است؟ ذهن شما چه مسیری را طی کرده تا به ایده «اخلاق اطلاعاتی» یا «فلسفه سایبری» برسد؟ جالب است. در واقع هیچ کس چنین سوالی از من نکرده بود. اگر دقیق بخواهم بگویم تجربه یک فیلسوف متفاوت با تجربه شاعران و دانشمندان علوم پایه است. دغدغهای عینی و اجتماعی در زمینهای مطالعاتی باعث میشود سوالهایی در ذهن من شکل بگیرد. این سوالها در گذر زمان وجود دارد؛ در ذهنم میچرخد و رهایم نمیکند؛ بخشی از مطالعات کتابخانهای و عینیام ناخودآگاه دنبال یافتن چیزی مشابه با آن پرسشهاست. برخی مواقع روششناسی درست را در حوزه علمی کاملا متفاوت مییابم. نخستین بار وقتی وارد شبکه محدود مجازی دانشگاه نیویورک شدم، احساس کردم چیزی تغییر کرده است؛ متعجب بودم. من امکان یافته بودم با تعدادی از همکاران و استادان و دانشجویان همزمان و از راه دور مرتبط شوم. ناگهان ذهنم درگیر شد: چه خبر است؟ این تغییر چه معنایی دارد؟ این فناوری چه تاثیری بر عملکرد ذهنی و رفتاری من خواهد داشت؟ اگر من بتوانم نوشته فردی برای فرد دیگر را بخوانم، آیا این امر اخلاقی است؟ برای نخستین بار میتوانستم بدون حضور فیزیکی در کتابخانه دانشگاه، از برخی منابع استفاده کنم. میتوانستم بدون ارتباط مستقیم با استادان، با آنها مرتبط شوم. خب اینها همه سوالبرانگیز بود. این پرسشها مدام بیشتر میشد. در آغاز انبوهی سوال بود که بدون نظم ذهنم را درگیر میکرد. به تدریج، نظمی پیچیده شکل گرفت که این پرسشها را دستهبندی میکرد. تلاش کردم در قالب شاخههای پیشین فلسفه برای هر پرسش هستیشناسانه روش تحلیل بیابم....
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.