قسمت چهاردهم
امان از این ریزمدیران
۲۵ شهریور ۱۳۹۴
زمان مطالعه : ۵ دقیقه
شماره ۱۴
تاریخ بهروزرسانی: ۷ آبان ۱۳۹۸
همه چیز آماده بود. بچههای شرکت تا نیمهشب قبل در محل مراسم، چیدمان را انجام داده بودند. آرایش سن و جانمایی سالن و محل نشستن مهمانان و سخنرانان در محل پرسش و پاسخ دقیقا مطابق طرح تاییدشده کارفرما بود. ساعت سه بعدازظهر بود و ساعت ورود مهمانان هفت. همه بچهها استرس داشتند. من هم همینطور. برگزاری خوب این مراسم مهر تاییدی بود بر ادامه همکاری آن شرکت بینالمللی با آژانس روابط عمومی ما. قبل از آن یکی دو کار را پروژهای برایشان انجام داده بودیم و این مراسم میتوانست نقطه تصمیمگیری آنها برای بستن قرارداد با ما باشد. ساعتی گذشت و مدیر منطقهای شرکت کارفرما که همان صبح به تهران رسیده بود وارد محل مراسم شد. به استقبالش رفتم و از در ورودی مجتمع تا سالن از جزییات و آماده بودن همه چیز برایش گفتم. همین که وارد سالن شدیم چرخی در آن زد و رفت مقابل سن ایستاد و مثل جراح مغزی که به اسکن یک بیمار نگاه میکند، خیره ماند. بعد شروع کرد به دستور دادن. این را ببرید آنجا. آن را بیاورید اینجا. آن میز را بچرخانید به این سمت. این یکی را به آن سمت... وقتی میخواست جانمایی سالن و میزها را تغییر دهد، من یادآوری کردم وضع موجود دقیقا مطابق طرح تاییدشده است که با لحنی نسبتا خشن و مغرورانه چیزی به انگلیسی گفت؛ معنایش این بود که وضع موجود مزخرف است و حتما باید تغییر کند. به ناچار همه بچههای گروه بسیج شدند و با سرعت همه چیز را به شکلی که او میخواست درآوردند. همه خیلی حرص خوردند و اذیت شدند. در نهایت چیدمان بهدستآمده به نظر همه مهمانان و حتی همکاران خود این مدیر اصلا چیز مناسبی از آب درنیامد ولی شاید ارزشش را داشت چون بعد از مراسم قرارداد با آژانس بسته شد، هر چند خوشبختانه در ادامه من مسوولیتی در...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید