در طول قرن گذشته، ادغام فناوری در بدن انسان، درک ما از هویت، استقلال و معنای انسانبودن را از نو تعریف کرده است. این مقاله به بررسی سه تغییر اساسی در پارادایم میپردازد که نشان میدهد چگونه پیشرفتهای فناوری درک زیباییشناختی جامعه از بدن را تغییر داده است. هنر نقش مهمی در تصور و عادیسازی این تحولات ایفا میکند و بر نحوه درک این تغییرات، قبل از نفوذ کامل آنها در خط فکری متداول جامعه، تاثیر میگذارد. تحلیل زیر به بررسی این تغییرات پارادایم و معضلات اخلاقی ناشی از آن میپردازد و بر پیامدهای آن برای هویت و اختیار انسان تمرکز دارد. در اوایل قرن بیستم، فناوری نقش مهمی در بازیابی عملکرد انسان به کمک پروتزها ایفا کرد. در واقع موجب اولین پیشرفت از ترمیم به سمت ارتقا یا بهسازی (enhancement) شد. در ابتدا یعنی پس از جنگ جهانی اول، پروتزها بهمنظور بازیابی عملکردهای اساسی برای کسانی که اندام خود را از دست داده بودند طراحی شده بودند. جانبازانی که قطع عضو شده بودند بازگشتند و اندامهای مصنوعی برای بازیابی عملکرد ضروری شدند. این دستگاهها نهتنها برای تقلید از اندامهای ازدسترفته کاربرد داشتند، بلکه اغلب عملکردهای تقویتشده ارائه میدادند و به جانبازان برای بازگشت به نیروی کار کمک میکردند. در همان زمان، هنرمندان آوانگارد (avant-garde)، بهویژه دادائیستها، شروع به کاوش در پیامدهای زیباییشناختی و فلسفی ادغام انسان و فناوری کردند. رائول هاوسمن (Raoul Hausmann)، هانا هوش (Hannah Hoch) و جورج گروس (George Grosz)، ادغام بدن انسان با ماشینها را روشی بنیادی برای بازاندیشی در شکل و هویت انسان میدانستند. آنها از طریق کلاژهای نمادین خود، اندامهای رباتیک و بهسازیهای مکانیکی را به تصویر کشیدند که ایده سایبورگ (Cyborg) را از پیش ترسیم میکرد. اگرچه اصطلاح «سایبورگ» هنوز ابداع نشده بود، اما این هنرمندان پایه و اساس چیزی را بنا نهادند که بعدها زیباییشناسی سایبورگ نامیده شد. [caption id="attachment_251393" align="aligncenter"...