۹ آبان ۱۴۰۳
قسمت سی و سوم:
بر بساطی که بساطی نیست
یکی گفت: «امامزاده یعقوب را نوک برج شغال خورد.» گفتند: «امامزاده نبود و پیغمبرزاده بود؛ یعقوب نبود و یوسف بود؛ نوک برج نبود و ته چاه بود؛ شغال نبود و گرگ بود؛ تازه کل داستان هم دروغ بود.» چیزی شبیه همین گفتوگوی خیالی در عالم واقع میان ما و بانک سامان اتفاق افتاد. یک روز در سال گذشته دوستان مالی پرسش (صاحب امتیاز ماهنامه پیوست) اعلام کردند بانک سامان به هر کدام از اعضای موسسه کارت اعتباری میدهد و از آنجا که در ایران موسسات اعتبارسنجی نداریم، هر فرد به اندازه نیمی از حقوقی که هر ماه دریافت میکند اعتبار خواهد داشت و ضامن آن هم موسسه است. طبیعتاً بسیاری از ما از این طرح استقبال کردیم و قرار شد روال اداری کار انجام شود. روز موعود فرا رسید و دو نفر از کارمندان صبور بانک سامان به دفتر موسسه آمدند تا حسابهای جداگانهای برای هر نفر باز کنند و بر اساس آن کارت اعتباری صادر شود. اما آن زمان متوجه شدیم که داستان به همین سادگی نیست. اولاً کارتی که قرار بود صادر شود اعتباری نبود. به اندازه نیمی از حقوق هر فرد در آن پول وجود دارد و در صورت استفاده از آن، به مجرد اینکه پولی به حساب شما واریز شود، میزان برداشت ما به اضافه یک درصد کارمزد از آن برداشته میشود. در حقیقت این یک «کارت مساعده» است. ثانیاً، علاوه بر ضمانت موسسه، همه اعضا سفتههایی متناسب با پولی که در کارتشان وجود دارد امضا کردند. ثالثاً هر کدام از دارندگان این کارت ضامن یک نفر دیگر شدند و صفحات متعددی را امضا کردند تا مبادا پول بانک سوخت شود. رابعاً کارتی که حدود یک هفته بعد صادر شد هیچ پولی نداشت و پس از پیگیریها مشخص شد در ابتدای ماه آینده در آن پول خواهد بود. خامساً ابتدای ماه ۲۰ هزار تومان از حساب...