قسمت چهل و دوم
بهترین خشم دنیا
۱۴ بهمن ۱۳۹۵
زمان مطالعه : ۳ دقیقه
شماره ۴۲
تاریخ بهروزرسانی: ۳۰ مهر ۱۳۹۸
دوستی دارم به نام بابک، که بسیار در کسب و کارش موفق است. سالها پیش در پلیتکنیک تهران هم دانشگاهی بودیم و همانجا دوستیمان شکل گرفت، او مکانیک میخواند و من برق. من ادامه تحصیل دادم اما او نه، و بلافاصله وارد بازار کار شد. در شرکت برادرش -که نمایندگی انحصاری یک برند تجهیزات حرارتی و برودتی را داشت- کارش را شروع کرد. خیلی سریع توانست خودش را جا بیندازد و بعد از یکی دو سال مرد شماره دو شرکت شد. البته در عمل شماره یک، چون واقعاً یکتنه همه فعالیتها را مدیریت میکرد و البته همه فشار مدیریتی را تحمل. چند سال به همین منوال گذشت تا اینکه با برادرش به مشکل خورد. گویا طلب سهم توافقشده، ولی نانوشتهای، را میکرد که حق خود میدانست. اما برادرش طور دیگری فکر میکرد، این بود که از آن شرکت بیرون زد. از رابطه برادری هم همینطور، به شکلی که بعد از گذشت دو دهه هنوز با برادرش همکلام و حتی روبهرو نمیشود. در این سالها بابک از روابطی که در آن رشته برای خود پیدا کرده بود استفاده کرد و شرکت خودش را در همان حوزه کاری تاسیس کرد. شد رقیب برادرش، آن هم چه رقیبی! اوایل کارش سخت بود، اما رفته رفته، با تلاش و انرژی بالا، پیشرفت کرد و چندین سال است که فرسنگها از شرکت برادر جلو زده. در این سالها انگیزهای در او دیدم غیرقابل وصف. انگار به یک منبع بیانتهای انرژی متصل بود. مجهز به نیرویی بود که او را در عبور از موانع یاری میکرد. میل بسیار قویای در شکست و انتقام از برادری داشت که بابک معتقد بود خیلی برایش زحمت کشیده اما او قدرش را ندانسته. یک بار تعریف میکرد که در جلسه بینتیجه آخر، برادرش به بابک گفته بود برای هر کاری که کرده حقوق گرفته و اگر فکر میکند در بازار...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید