قسمت سی و دوم
اندرمکاشفه چند چند
۸ اسفند ۱۳۹۴
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۳۲
تاریخ بهروزرسانی: ۷ آبان ۱۳۹۸
هرچه میگذرد میفهمم کلیشهها چقدر درست هستند. نه همهشان؛ بیشترشان. در این میان بعضیها را هم قبول ندارم. شاید هنوز قبول ندارم. یکی از آنها همان توصیه معروف است که «کار و زندگی شخصی را جدا کنید» یا اینکه «وقتی وارد خانه میشوید کار را پشت در بگذارید و داخل شوید» و البته بالعکس. اصراری ندارم که این کار را نباید کرد، بلکه چه بسا اگر کسی بتواند شاید جواب هم بدهد. حرفم این است که شدنی نیست. و اگر هم باشد چرا باید بر خودمان چنین حجم سنگینی از فشار را روا بداریم برای آنکه در ظاهر همکاری نمونه یا عضو مهربانی از خانواده جلوه کنیم. انگار گاهی خودمان و اطرافیانمان یادمان میرود که روبات نیستیم. تازه مگر همان اطرافیانمان میتوانند دکمه ذهن و روح خود را هر زمانی خواستند بزنند و از حالی به حال دیگر سوئیچ کنند که از ما انتظار دارند. سالها پیش همکاری داشتم به نام آقای مهندس ایزدی. با اسم کوچک صدایش نمیکنم چون سنش از من و بقیه همکاران آن شرکت خیلی بیشتر بود؛ مردی بود شریف، مهربان و دوستداشتنی و بیآزار. همیشه لبخندی به لب داشت. یادم نمیآید خودم یا بقیه بچههای شرکت گوشه چشمی یا اخمی از او دیده باشیم. خبر داشتم که زندگی خانوادگی رضایتمندانهای را تجربه نمیکند اما هیچ گاه کوچکترین نشانهای از او ندیدیم که حاکی از حمل ذرهای از آن بداحوالیهای خانه به محیط کار باشد. حتی در مقابل شرایط سخت و گاهی عذابآور کاری آن شرکت هم صبورانه لبخند میزد و خم به ابرو نمیآورد. این توداری به برند شخصیتیاش تبدیل شده بود. نمیدانم ولی شاید خودش نیز گاهی میخواست قدری هم شده از احوال ناخوشش را بیرون بریزد اما بلکه واهمه داشت از فروریزی تصویری که از خود ساخته بود. همه اینها بود تا آن روزی که سر موضوعی مدیر شرکت با او بحث کرد....
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید