۹ آبان ۱۴۰۳
قسمت ششم: محتوای گمشده در هوشمندسازی مدارس
کلاسهایی برای باکلاسی
نخستینباری که قرار شد در مدرسه کار کنم مشخص بود خودشان هم هیچ چیز از کاری که میخواهند انجام دهند، نمیدانند. مدرسه کناری در یک اقدام فوریتی به قول خودشان هوشمند شده بود. یعنی تمام بچهها لپتاپ داشتند، استاد درس را روی تخته هوشمند ارائه میکرد و همه تکالیفشان را روی فلش میریختند و هر روز صبح آن را داخل جعبههای مربوطه قرار میدادند. همه چیز با زمان تحصیل بسیاری از ما فرق داشت و این تفاوت خیلی ناگهانی شکل گرفت؛ یکی از همان پرشهای فناورانه که در ایران بسیار رایج است و بدون تقاضا عرضه میشود. قرار شد برای هوشمندسازی به آن مدرسه مشاوره دهم و آنها را در این راه ناهموار یاری کنم. مدیر مدرسه تنها کسی بود که به این هوشمندسازی علاقه داشت. شاید این مساله را یک اتفاق فرخنده و باکلاس به حساب میآورد که باید در هر صورت به آن میرسید. برنامه جامعی برای حرکت مدرسه به سمت هوشمندسازی نوشته بودند و در قدم نخست قرار بر این بود که حضور و غیاب را به صورت اینترنتی و بر بستر سیستمی به نام «مدبر» انجام دهند. خوشبختانه اسامی و مشخصات کارکنان و دانشآموزان پیش از این در سیستم وارد شده بود اما سطح دسترسیها و گذرواژهها بسیار آشفته بود. تصور کنید وارد یک سازمان کاملاً سنتی میشوید که هیچ کس هنوز به درستی نمیداند چطور از یک سیستم کامپیوتری استفاده کند. برای همین تا هفتهها پاسخگوی کوچکترین مشکلاتی بودم که ممکن بود به وجود بیاید. مثلاً کسی با کیبورد فارسی رمزش را اشتباه میزد یا یک منوی ساده را نمیتوانست پیدا کند. بعد از این تصمیم گرفتند بچهها را وادار به ثبت ساعات مطالعات خود در سایت کنند. استقبال بسیار کم بود. مشاوران هر پایه از اینکه بچهها وقتشان را صرف اینترنت کنند ناراضی بودند و میگفتند این کار به درسشان لطمه میزند. بعد از...