قسمت بیست و هشتم
پاییز که آمد او رفت
۶ مهر ۱۳۹۴
زمان مطالعه : ۴ دقیقه
شماره ۲۸
تاریخ بهروزرسانی: ۸ آبان ۱۳۹۸
کسانی که این سلسله یادداشتها را دنبال کرده باشند میدانند که در هر شماره یکی از خاطرههای کاریام را با آنها در میان گذاشتهام؛ خاطرهای که در آن همیشه شخص سومی به عنوان کاراکتر اصلی و مدلی از یک بیزینسمن یا مدیر کسب و کار، با خود چیزی داشته که در یادم مانده است. آن چیز یا ویژگی، وجه تمایز او با سایر همکاران در آن محیط کاری مورد نظر بوده است (از بازخوردهایی که این یادداشت تاکنون برایم داشته یکی شاید تعجب خوانندگان از تعدد و تنوع همین محیطهای کاری من بوده است که البته لزوماً به آن افتخار نکرده و به همه توصیه نمیکنم). به هر حال ویژگیهای بارز آن مدیران آنقدر برایم ماندنی بوده است که این خاطرهبازی با طعم کسب و کار تا این شماره بیست و هشتم افتان و خیزان با من و شما پیش بیاید. اما همینجا به تمام دوستانی که در شمارههای قبلی احساس کردند یا تصور کردند که از دل آن خاطرات قدیمی، نکتهای هر چند کوچک در حوزه مدیریت، کسب و کار، بازاریابی و غیره برای خود کنار گذاشتهاند، این مژده یا هشدار را میدهم که اگر به همین امید این سطور را دنبال میکنند، هیچ چیز عایدشان نمیشود. چرا که شخصیت مورد نظر خاطره این شماره هر چند یکی از تاثیرگذارترین مدیران و همکاران این بیست و اندی سال سابقه کاریام بوده است اما واقعاً خودم هم نمیدانم چه وجهی از او ارزش به اشتراک گذاری با بقیه را دارد. بهتر بگویم، شاید نهتنها این یادگاری از او هیچ ارزش آموزشی و یادگیریای نداشته باشد، بلکه حتی شاید رگههایی از بدآموزی هم دارد. خب البته در اینجور موارد راحتترین رفع مسئولیت، جمله «شنونده باید عاقل باشد» است. به هر حال، امیرعلی پاکروان را شاید خیلیها در حوزه کسب و کار بشناسند؛ خیلیها هم نه. مدیری موفق و کوشا که خود...
شما وارد سایت نشدهاید. برای خواندن ادامه مطلب و ۵ مطلب دیگر از ماهنامه پیوست به صورت رایگان باید عضو سایت شوید.
وارد شویدعضو نیستید؟ عضو شوید